علی نازمعلی نازم، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 18 روز سن داره

علی گوگولی

چهارشنبه سوری مبارک

  بالاخره چهارشنبه سوری امسال هم رسید، این دومین چهارشنبه سوری شما گل پسرمه ولی اولین چهارشنبه ایکه رفتیم بیرون، چون پارسال اینموقع تازه دو ماهه شده بودی و خیلی کوچیک بودی، و من لابه لای جیغ ها و گریه های جنابعالی به صدای ترقه های بچه ها گوش میدادم، ولی امسال با وجود اینکه هوا سرد بود و باد شدیدی میومد حیفم اومد تو خونه بمونیم، صبح که رفتیم خونه مامان جون و آجیل چهارشنبه و عیدی هامون رو گرفتیم که دستشون واقعا درد نکنه و مثل همیشه شرمندمون کردن، بعدش برگشتیم خونه و با بابایی تو حیاط ترقه انداختیم و بعد هم رفتیم تو سطح شهر گشتیم، وای که چقدر این روزهای دم عید و حال و هواش  رو دوست دارم، همه جا بچه ها آتیش روشن ...
7 فروردين 1395

حال و هوای عید

علی عزیزم، ببخشید که نمیتونم زود زود وبلاگت رو آپدیت کنم، تازگیا شدیدا شیطون شدی و اونقدر سرم بهت گرمه که وقت کم میارم، ساعت خوابت هم کمتر از گدشته شده، قبلا ها وقتی میخوابیدی منم از فرصت استفاده میکردم و به وبلاگت سر میزدم ولی الان طول روز فقط یکبار اونم ظهرها میخوابی، خلاصه در یک ماهی که گذشت اتفاقات زیادی افتاد، مثلا واسه بابایی تولد گرفتیم، تولد مهلا جونم بود،که عکساشو میزارم، و اتفاق دیگه که خیلی خوشحالم کرد دراومدن دندونهای آسیای بالاییت بود، کم کم داشتم در مورد تاخیر تو درآوردن دندونهات نگران میشدم که یه روز که داشتم قلقکت میدادم و تو میخندیدی دیدم که دوتا دندون کوچولوی سفید تو لثه های بالاییت جوونه زدن و اومدن بیرون، خیلی خوشحال شد...
7 فروردين 1395

هوررررا پانزده ماهه شدی

    بالاخره ماهها از پی هم تند و تند میان و روز به روز بزرگتر و فهمیده تر میشی گلم، امروز بیست و سوم اسفند ماه وارد پانزده ماهگیت شدی ، وای الهی پارسال اینموقع خیلی کوچیک و ناز بودی و هر شب درد کولیک داشتی، ولی امسال یه پارچه آقا شدی و عشق من روز به روز بیشتر از قبل میشه. کم کم داره بهار میرسه و حال و هوای عید شهر رو گرفته ، همه جا سبزه و ماهی قرمز آوردن و هر موقع میریم بیرون میبرمت نزدیک تا ماهی ها رو ببینی، کلی ذوق میکنی، راستی امروز که مصادف بود با پانزده ماهگیت یه اتفاق خوب افتاد اونم اینکه برای اولین بار بردیمت سلمانی ، اوایل که کامل کچل بودی و مو نداشتی فکر نمیکردم که به این زودی ها ببرمت برای اصلاح و...
23 اسفند 1394

مادر هستم

                                                    مادر که باشي نبايد سرما بخوري يا اگه هم سرما خوردي بايد زودتر خوب بشي مادر که باشي نميتوني تب کني ديگه چه برسه به اينکه لرز هم بکني يا اگر هم تب و لرز کردي بايد سعي کني خيلي حالت تب و لرزت رو بچت نبينه آخه ممکنه بترسه و نگران بشه اينطوري بيشتر بهت بچسبه و ممکنه اون هم سرما بخوره.   مادر که باشي خيلي وقت نداري بش...
24 بهمن 1394

یک سال و یک ماه و یک روز

چه اعداد قشنگی؟ امروز یک سال و یک ماه و یک روزه شدی غنچه گلم ،هر روز بیشتر از روز قبل عاشقت میشم، هر روز یه کار جدید یاد میگیری و هر روز شیرین تر از قبل میشی، حساااااااااابی لوس بازی رو یاد گرفتی، میای و دهنتو میچسبونی به صورت یعنی بوس میکنی، وقتی نشستم میایی و سرتو میزاری رو پاهام منم حسابی مشت و مالت میدم و نازت میکنم، موقع ظرف شستن از پشت پاهامو بغل میکنی و محکم میچسبی بهم، وای که چه کیفی میکنم و ذوق مرگ میشم ، تازگیا دویدن رو یاد گرفتی، با سرعت از این ور خونه میدوی به اونور و بعضی وقتا تلپی میوفتی زمین، خیلی اصرار داری خودت غذا بخوری بعضا تسلیم میشم ، برای بار اول برف رو لمس کردی و چون دستت یخ زد خوشت نیومد و هی میمالیدی به...
24 بهمن 1394

اولین تجربه شهر بازی

علی جونم هفته پیش بابایی مرخصی گرفت تا باهم برای اولین بار بریم شهربازی ،رفتیم شهربازی لاله پارک چون هوا سرده و فعلا مجبوریم جاهای سرپوشیده بریم، ایشالاه تابستون که بشه عوضشو در میاریم خیلی از شهربازی و اسباب بازیاش خوشت اومده بود و ذوق زده شده بودی و با تعجب به همه چی دست میزدی، ولی بیشتر از لذت بردن از وسایل، به قسمت های فنی و مکانیکی دستگاه ها توجه میکردی، مثلا سیمها و کابل ها رو دنبال میکردی،به دکمه های دستگاه ها دست میزدی، پیچ و مهره هاشونو بررسی میکردی فکر کنم مثل بابایی میخوای نابغه مهندسی بشه، ولی من آرزو دارم تو راه مامان رو ادامه بدی و علوم پزشکی بخونی! خلاصه خیلی بهمون خوش گذشت و مثل همیشه برگشتنی تو ما...
10 بهمن 1394

یک سالگی ات

علی جونم، میخوام یکم از کارها و شیطنت هایی که تو یک سالگیت میکنی بگم، اول از همه و البته مهمترینش راه رفتن شماست! ازهفته بعد از تولدت یعنی دقیقا در سن یک سال وهشت روزگی، قشنگ شروع کردی به راه رفتن، دیگه مثل قبل زود زود نمیوفتی و قوی و با صلابت پاهای کوچیکت رو میزنی به زمین و راه میری، دستت رو میزاری رو زمین و یا علی، بلند میشی و راه میری، خیلی با مزه میشی چون همش از صبح تا آخر شب رو پاهاتی و در رفت و آمد،گاهی میزارم رو صندلیت تا یکم استراحت کنی، موندم چطور خسته نمیشی؟ همش ازاین اتاق به اون اتاق، از آشپزخونه به پذیرایی، از پذیرایی به اتاق خواب....همش یکریز میری و میایی!دیگه کم کم دلم برای چهار دست و پا رفتنت تنگ میشه ، وقتایی که میگفتم ...
5 بهمن 1394

اولین جشن تولد پسر عزیز دردونم

  هوررررررا.....هوررررراااااا بالاخره به آرزوم رسیدم، پسرم نور چشمم،یک ساله شد و تونستم براش یه جشن تولد خوب بگیرم، خدایا بخاطر اینهمه خوشی ازت ممنونم پسر گلم، یکی یدونم، گل گلدونم، قند عسلم یک ساله شد  الهی مامان دورت بگرده که یک سال از عمرت گذشت و وارد دو سالگی شدی، ایشالاه صد ساله بشی همه هستی مامان و بابا         تولدت مبارک نفس مامان تولدت مبارک شازده پسر تولدت مبارک جیگرررررررم         روز پنجشنبه 94/10/24 جشن تولد ناز پسری ام رو بر پا کردیم، تم تولد باب اسفنجی بود و مهمو...
30 دی 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به علی گوگولی می باشد