علی نازمعلی نازم، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 18 روز سن داره

علی گوگولی

پسر شیطون من

پسر قشنگم بعضی وقتها یه کارهایی میکنی و یه حرفهایی میزنی که از خنده رروده بر میشم بعضی وقتها خیلی شگفت انگیز میشی،الان که سی و چهار ماهه هستی دایره لغاتت خیلی وسیع شده و دیگه کلمات رو جابجا نمیگی، مثلا برای منفی کردن جمله ای به آخرش" نه" اضافه نمیکنی مثلا موقع برگشتن از خونه مامان جون اینا میگفتی : امیز یوخ، گتدی یوخ، پالتار گییده یوخ الان هم به لغات عجیب غریب قبلیت خنده ات میگیره و هی میپرسی مامان من نی نی بودم، مونداشتم به فلان چیز چی میگفتم؟ مثلا مامان من به اتاق چی میگفتم؟ پسرم میگفتی ایکا مامان به جوراب چی میگفتم؟ میگفتی جیبا مامان به آشپزخونه چی میگفتم؟ میگفتی آپ شه خه به هواپیما چی میگفتم؟ میگف...
4 دی 1396

بهار داره میاد

این اواخر سرم به خونه تکونی گرم شده بود، قبل از عید حسابی همه جای خونه رو تمیز کردم، چون تو کوچولو بودی و وقت زیادی ازم میگرفتی فرصت نمیکردم زیاد به خونه برسم ولی این اواخر که واسه خودت آقایی شدی منم وقت آزادم بیشتر شده، تمام کمد ها و کابینت ها رو ریختم بیرون و حسابی تمیز کاری کردم البته واسه تو هم بد نشد ها... سرگرمی جدید برات پیدا شده بود به همه چی دست میزدی و از دیدن چیزهای جدید که قبلا از دیدت پنهون بود ذوق زده میشدی،بالاخره روز بیست و چهار اسفند ماه هم یه خانم کارگری اومد کمکم کرد و بالاخره پرونده خانه تکانی عید امسال هم بسته شد   ولی حسابی از کت و کول افتادم، تو هم بیشتر از من چون پا به پای ما داشتی کار میکردی و با زور از ن...
12 فروردين 1395

اولین خرابکاری

اولین خرابکاری جنابعالی شکستن گلدان مورد علاقه ام بود، خیلی دوستش داشتم، طبق معمول دستتو گرفتی به میز و بلند شدی، بعدش یه تنه زدی به میز و گلدون افتاد که خوشبختانه رو سرت نیوفتاد، ترسیده بودی ولی برای اینکه عصبانی نشم بهم نگاه میکردی و میخندیدی بعدش به تقلید از من میگفتی :e e e e e ...
28 مهر 1394

اسباب کشی

مامان جون اینا دارن کم کم خودشونو برای اسباب کشی آماده میکنن، تو وقتی بزرگ شدی از این خونه چیزی یادت نمیاد، عوضش این اسباب کشی بهونه ای شده برای بازی و شیطنت های تو، تو هم که عاشق قوطی خالی هستی و تو خونه هروقت خوصله ات سر میره یه قوطی خالی میدم و کلی باهاش مشغول میشی! اونقدر با قوطی ها بازی کردی و خرابشون کردی که من همش دنبال جنابعالی میدوم و کمکی از دستم براشون بر نمیاد اینجا هم یکم از قوطی رو خورده بودی که اومدم و ازدستت گرفتمش وگرنه همشو میخوردی ...
14 مهر 1394

صبح بخیر

از خواب بیدار شدنت خیلی قشنگ و دیدنیه! اول از این پهلو به اون پهلو میشی، بعدش پاهاتو جفت میبری بالا و محکم میکوبی کف تخت!(همه این کارا با چشمای بسته انجام میگیره) بعدش صورتتو میکنی تو بالشتت، چشماتو میمالی و بیدار میشی! وقتی آروم میام بالای سرت با اون چشمای پف کردت بهم لبختد میزنی منم برت میدارم و ورزش و نرمش میدمت! حسابی خوشت میاد صبح بخیر خوردنی من   ...
24 شهريور 1394

بدون عنوان

دیگه کنجکاوی هات زیاد شده به همه جا سرک میکشی، میری لابه لای مبلها گیر میکنی و با گریه ازم کمک میخوای، هر جا یه در باز پیدا میکنی فوری میری ببینی چه خبره؟ اینجا هم داری میری ببینی تو راه پله جه خبره؟ کی میره؟کی میاد؟ ...
24 شهريور 1394

جاروبرقی

پسر یکی یدونم، هر وقت خونه رو جارو میکشم میترسی!!!! آخه مگه جارو برقی ترس داره گلم؟ اوایل فقط گریه میکردی واسه همین مجبور بودم موقعی که خوابی جارو بکشم، الان گریه نمیکنی فقط با دیدن دسته جاروبرقی با سرعت هرچه تمام و به شدت خنده داری پا میزاری به فرار، تند تند اون پاهای خوشگلت رو رو زمین میکشی و چهاردست و پا میری اونقدر خنده دار از جارو برقی دور میشی که از خنده ریسه میرم   درحال فرار در حال بهبود روابط با جناب جاروبرقی البته در حالت خاموش ...
22 شهريور 1394

حمام

  يه صابون کوچيک موچيک گريه مي کرد چيليک چيليک غصه مي خورد هميشه مي گفت چرا صابون بزرگ نمي شه هر روز دارم آب مي خورم تَر مي شم ولي کوچيک تر مي شم رفتم پيشش نشستم براش يه خالي بستم گفتم من هم اون قديما غول بودم مثل تو خنگول بودم کوچيک شدم که با تو بازي کنم سُرت بدم سُرسُره بازي کنم   پسرم عاشق حمامه!     ...
18 شهريور 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به علی گوگولی می باشد