علی نازمعلی نازم، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره

علی گوگولی

پاییز از راه رسید

عزیز دل مادر روزها خیلی تند میگذره، فصل غم انگیز پاییز از راه میرسه و من دوباره دلگیر میشم🙁 نمیدونم چرا نتونستم هیچوقت  با پاییز زرد کنار بیام؟ انشالاه هیچوقت تو زندگیت دلت غم نبینه مادرجان، اوایل مهر امسال با مامان جون و خاله مرضیه اینا رفتیم شمال، واقعا زیبا بود، بازهم روستای زیبای لوندویل و منطقه خوش آب و هوای باباعلی، حسابی خوش گذشت با مانیا حسابی بازی کردید دنبال اردکها و مرغ و خروسها میدویدی و حسابی آب بازی کردید چقدر خوشحال میشم میبینم که داره بهت خوش میگذره، دو سه روز موندیم و موقع برگشتن من یه سرماخوردگی خیلی بدی گرفتم که تا یک هفته همش تو تختواب بودم و نگران از سرایت دادن به تو ولی خوشبختانه نگرفتی و منم حالم یکم بهتر شد، کلاس...
10 ارديبهشت 1398

علی کوچولوم در بهار 97

پسر عزیزم، روزها داره به سرعت میگذره و تو توی بهار امسال سه سال و چهارماهه هستی، هنوز بعضی از شیطنتهات پا برجاست ولی نسبت به قبل خیلی خیلی عاقل تر و آروم تر شدی دیگه تمایلی به دویدن وسط خیابون نداری،تمایلی به پریدن از بلندی، ول کردن دستت و گم شدن، وسایل رو پرت نمیکنی و کلا روی هم رفته زحمت نگهداری ازت خیلی کمتر شده ولی بازهم خیلی به آموزش چیزهای مختلف نیاز داری، تمایل به استقلالت بیشتر شده، استقلال در لباس پوشیدن کفش پوشیدن خودت مسواک بزنی خودت دستاتو بشوری خودت چسب کفشت رو ببندی و ... حرف زدنت به مراتب بهتر از قبل شده حتی فارسی رو هم کم کم یادمیگیری به لطف مهدکودک رفتنت!!! ولی هنوز بعضی کلمات رو عجیب تلفظ میکنی مثلا آپشه خه &...
15 تير 1397

حال و هوای عید

علی عزیزم، ببخشید که نمیتونم زود زود وبلاگت رو آپدیت کنم، تازگیا شدیدا شیطون شدی و اونقدر سرم بهت گرمه که وقت کم میارم، ساعت خوابت هم کمتر از گدشته شده، قبلا ها وقتی میخوابیدی منم از فرصت استفاده میکردم و به وبلاگت سر میزدم ولی الان طول روز فقط یکبار اونم ظهرها میخوابی، خلاصه در یک ماهی که گذشت اتفاقات زیادی افتاد، مثلا واسه بابایی تولد گرفتیم، تولد مهلا جونم بود،که عکساشو میزارم، و اتفاق دیگه که خیلی خوشحالم کرد دراومدن دندونهای آسیای بالاییت بود، کم کم داشتم در مورد تاخیر تو درآوردن دندونهات نگران میشدم که یه روز که داشتم قلقکت میدادم و تو میخندیدی دیدم که دوتا دندون کوچولوی سفید تو لثه های بالاییت جوونه زدن و اومدن بیرون، خیلی خوشحال شد...
7 فروردين 1395

نه ماهگیت مبارک

  پسر گلم، نفس مامان، امروز وارد نه ماهگیت شدی عشقم بزرگ شدی، آقا شدی، همه زندگیم شدی دیگه خیلی بهتراز قبل چهار دست و پا میری، کامل میشینی، از حالت نشسته به حالت چهاردست و پا برمیگردی، ولی نمیدونم چرا دیگه زیاد اون صدا ها رو از خودت در نمیاری دوتا دندون خیلی کوچولو و خوشگل داری گل قشنگم امروز برده بودمت واسه کنترل ماهیانه پیش دکترت، بخاطر دندونت اشتهات خیلی کم شده این روزا به زور بهت غذا میدم که آقای دکتر گفتن طبیعیه، وزنت خوب بود ولی من انتظار بیشتری داشتم ولی ماشالاه قدت بلنده وزنت 9/200 قدت 73/5 سانتی متر و دورسرت43/5 اینم عکس نه ماهگی غنچه مامان: ...
23 شهريور 1394

علی نازم

پسرگلم، کم کم داری هشت ماهت رو تموم میکنی و وارد نه ماهگیت میشی. خیلی پیشرفت کردی خیلی چیزهای جدید یاد گرفتی.از حدود یک ماه پیش خودتو مثل کرم خاکی رو زمین سر میدادی و میرفتی جلو ولی از دوم شهریور ماه قشنگ داری چهاردست و پا راه میری. الهی دورت بگردم که اینهمه خوردنی و گوگولی شدی   چهار دست و پا راه رفتنت خیلی بهتر شده و کم کم یاد گرفتی که از حالت نشسته برگردی به شکم و جهاردست و پا بری. دیگه حسابی شیطون شدی و کار من سخت تر شده. نمیتونم چشم ازت بردارم چون با سرعت زیاد میری طرف چیزهای خطرناک مثل پریز برق و پایه میز و .... وقتی تو آشپزخونه کارمیکنم تو رو میزارم توی تخت پارکت، اونجا آروم آروم با اسباب بازی هات با...
19 شهريور 1394

توپ قلقلی

علي کوچولويه توپ خريد زدش زمين توپش پريد علي کوچولو دنبالش دويد توپشو برداشت زدش زمين توپه دوباره رفت تو هوا اون بالا بالا چرخيد و چرخيد توپ قل قلي آهي کشيد از اون بالا افتاد زمين علي کوچولو دنبالش دويد توپ قل قلي با خودش مي گفت: کاشکي مي شد پرنده بشم با کبوتراي مهربون پر بزنم تو آسمون اما دوباره علي کوچولو زدش زمين توپش پريد رفت تو هوا اون بالا بالا....... ...
15 شهريور 1394

علی نازم

حسی دارم.حسی زیبایی . حسی عجیب.حس مادر شدن، دیگر برای خود نبودن، بودن برای تو برای تو که تکه ای از وجودم هستی. دلتنگ شدن برایت، نگرانی برایت و زیستن برایت. دیگر آن دختر سر به هوا با شیطنت ها و خنده ها و گاهی اشکهای همیشگی نیستم. مادر شده ام، قوی شده ام، شاداب تر از قبل شده ام. هستی ام را با تو به اشتراک گذاشت. تمام هستی ام را. پسر عزیزتر از جانم تمام هستی من شدی تمام عمر من. تمام لحظه هایم با بودن تو میگذرد.پسر گلم علی جانم، به جانم وابسته شدی، تمام جان من شدی. تک تک لحظه های عمرم را تقدیم تو میکنم تا رشد کنی و پا بگیری، زبان باز کنی و بخندی و بدوی و شادی کنی تمام عمر من ارزانی تو ...
13 شهريور 1394

مادر

مادر! رایحه دل انگیز وجودت، مرا تا عمق حیات به سرزمین نور، به و ا دی سحر، به دیار شکفتن و بلوغ، و به دیار حضور و سرور پیش می برد. با نگاهی به چهره زیبایت، منزلْ منزلِ عمرم را که به خاطر می آورم، تو را می بینم که کردارت همه مزین به مضامین هستی بخش است. ای فرشته امید و آرزو! درامتداد نگاه پر فروغت، عطوفت و مهربانی معنا می شود که در حقیقت از مهربانی خدا رنگ و بو گرفته است. مادر! خاطره های لطیف دستانت، یادگار همیشه جاری در ا حساس من است و نقش تو در قالب خاطره ام، همیشه جاودان خواهد بود. مادر، ای عصاره فداکاری ها و ای اسطوره عشق! تمام گل های سپید باغستان را به پایت می ریزم تا بر چشم هایم قد بگذاری.   ...
13 شهريور 1394

احساسم

پسر عزیزم. نازگل مامان. میخوام برات از احساسم بگم، احساسی که نسبت به تو دارم. یکی یدونه من. کاش زودتر بزرگ بشی و حس منو درک کنی، بفهمی که چقدر دوستت دارم.بدونی که حتی تاب یک لحظه جدایی از تو رو ندارم.اینکه حسابی از خودم غافل شدم و همه فکر و ذکرم تویی، اینکه وقتی جایی دعوت میشم و یا برنامه ای بهم پیشنهاد میشه اول از هرچیز به فکر تو میوفتم. ولی نه !برای بزرگ شدن عجله نکن. تو همین الان هم درک میکنی که مامان چه اندازه عاشقته؟ همین که وقتی میخوابی بالای سرت میشینم و آروم آروم دستای کوچولوتو مییبوسم وقتی از خواب بیدار میشی و چشات به چشمای من میوفته فوری لبخند میزنی این نشونه اینه که تو هم احساس منو داری.وقتی صدات میکنم علی گلم، بدون اینکه برگردی...
11 شهريور 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به علی گوگولی می باشد