علی نازمعلی نازم، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره

علی گوگولی

نوروز 97

کم کم زمستون هم تموم شد و روزهای گرم و بلند بهاری دارن از راه میرسن ، عاش این حال و هوام، عاشق بهارم ، عاشق جوونه های کوچولوی سبز رنگ که رو درختها  رشد میکنن ،عاشق ابرهای سفید و توده ای بزرگ که با سرعت حرکت میکنن و نم نم بارون ، چه حس و حال خوبی داره بهار، چقدر لذت بخشه نو شدن در کنار موهبتهای زندگیم، جشن بهار بدو بدو هاش نظافتهاش سفره هفت سینش خرید سبزی و ماهی و کفش و لباس نو، خدایا بخاطر این دلخوشی های کوچک زندگیم ازت ممنونم که این شادی ها در کنار همسر و پسر گلم چند برابر میشه امسال هم سال نو مثل همیشه کنار علی عشق و جونم زیباتر از همیشه است، پسر کوچولوم چقدر خوشبختم که تو رو دارم   یک سال دیگه هم گذشت و ...
13 تير 1397

چهارشنبه سوری 96

پسر گلم امسال هم مثل سالهای قبل برات لوازم چهارشنبه سوری خریده بودم که بریم با همدیگه بیرون، خوشبختانه هوا امسال خیلی خوب بود و تونستیم با همدیگه بریم پارک نزدیک خونه و سه تایی باهم آتیش بازی کنیم، مثل همیشه ذوق و شوقت منو خوشحال تر از همیشه میکنه   در حال آماده سازی تجهیزات             ...
13 تير 1397

جشن تولد سه سالگی

تولد تولد تولدت مبارک.... مبارک مبارک تولدت مبارک.... انشالاه صدو بیست ساله بشی عمرم، نفسم، مامان فدای چشای بادومیت بشه جیگرم، تولدت رو ازصمیم قلب تبریک میگم و چقدر خوشبختم که مادر توام، چقدر خوشحالم که دارمت و چقدر باارزشی تو برای ما، چقدر همه چیز با وجود تو شیرین تر و قشنگ تر از قبله جون دلم. هیچوقت نمیتونم احساساتم رو نسبت به تو بیان کنم چون تو جزئی از وجودم هستی، عمر منی عشق منی و من چطور بتونم عشمو به زبونم بیارم؟ فقط در میان خوشحالی هام خدا رو شکر میکنم بخاطر داشتن تو، بخاطر لطف بیکرانش که شامل حالم کرد و تو رو به من بخشید، اینو تا آخر عمرم بدون که ما خیلی خیلی دوستت داریم و جونمون به نفسهای ...
30 بهمن 1396

یلدای 96

  پاییز امسال هم به پایان رسید و شب یلدا دوباره دور هم جمع شدیم خونه مامان جون اینا چقدر با مانیا آتیش سوزوندین و شلوغی کردین؟وقتی دوتاتون یه جا جمع میشین حسابی همه جا رو میریزین بهم و از شیرین زبونی هات  همه خنده شون میگیره، این سومین یلدای عمرته عزیزمامان، یک هفته بخاطر آلودگی هوا مهد و مدارس تعطیل بود بهمین خاطر جشن یلدای مهد کودکتون دیر برگذار شد، اینجا عکسای یلدای سه سالگیت رو میزارم           اصلا صبر نکردی هندونه روببریم         گل پسر هندونه خور   این...
7 بهمن 1396

پروژه پوشک

  یکی از سخت ترین پروژه هایی که فکرمو درگیر خودش کرده بود همین از پوشک گرفتنت بود، اونقدر تجربه ها و داستانهای مختلف تو همین زمینه از اطرافیانم شنیده بودم که ترجیح میدادم بهش فکر نکنم، اینکه بچه همه جا رو کثیف میکنه، فرشها میرن قالیشویی، همیشه شیلنگ باید تو خونه تون دم دست باشه، خیلی سخته و از این حرفها، بالخره بیست و سوم تیر ماه وقتی دقیقا سی ماهگیت رو تموم کرده بودی دل به دریا زدمو با توکل بر خدا از پوشک گرفتمت، البته حدود چهار پنج ماهی میشد که زود زود بهت یادآوری میکردم و موقع حمام رفتن بهت آموزش میدادم ، روزهای اول هر پنج دقیقه یکبار میبردمت دستشویی ولی از روز هشتم زمانش رو بیشتر کردم و هر یک ربع به یک ربع میبردمت و رف...
3 آذر 1396

سیزده بدر 96

سیزده بدر امسال هوا عالی بود، یه مسافرت کوچیک دونفره داشتیم، روز دوازدهم رفتیم سمت شمال غرب، سلملس و بندرشرفخانه و ارومیه، روز سیزدهم هم اطراف ارومیه رفتیم و بعدش رفتیم دریاچه برای قایق سواری، عصر روز سیزدهم برگشتیم، این دو روزه خیلی بمون خوش گذشت مخصوصا با همسفر گلی مثل تو که اصلا تو مسافرت اذیتم نمیکنی، بغیر از شیطنتها و بدو بدو هات، که اگه دستت رو یک لحظه ول کنم دویدی رفتی وسط جاده، یا بالای کوه یا توی آب و ... ولی به حکم مادر بودنم مسئول نگهداری از تو هستم، با کمک خدا تا حالا که تو مسافرتها مشکلی پیش نیومده، عکسهای سیزده امسال رو برات میزارم     اول از همه عکس سبزه بیچاره رو میزارم که با بیلچه باغبانی ...
24 فروردين 1396

نوروز 96

نفس مامان، کم کم داره بوی بهار میاد ، فصلی که من عاشقش هستم، پیش خودم فکر میکنم کاش میتونستم هوای این روزها رو بزارم توی فریزر و وقتهایی که دلم میگیره درش بیارم و حسابی بو کنم،همیشه عاشق هوای ملایم بهار بودم با ابرهای سفید بزرگ که سریع حرکت میکنن، ابرهایی که موقع بچگی از مامان جون میپرسیدم کجا میرن و اونم برام توضیح میداد میرن خونشون غذا بپزن، جارو کنن، کاش اونروزها بود، نمیدونم اینهمه وقت رو چجوری گذروندم؟چقدر زود بزرگ شدم همسر شدم، مادر شدم، هعییییی.... اسفند ماه هم گذشت با حال و هوا و بدو بدو های مخصوص خودش،با خرید ها و بازار گردیهاش، با اینکه چیزی نمیخرم  اما دوست دارم برم و از شادی و انرژی مردم تو بازار دیدن کن...
9 فروردين 1396

دو سالگیت مبارک عزیزدلم

          پسر گلم، عشق مامان و بابا تولدت مبارک           نفس مامان، یک سال دیگه بزرگتر شدی و بازهم یک تولد دیگه برای گل پسر خوشگل پسر خودم امسال تم تولدت رو کفشدوزک انتخاب کردم ، یه روز که در حیاط باز بود یه کفشدوزک کوچولو اومده تو خونه و تو  عاشقش شدی و کلی باهاش بازی کردی، حتی بهش غذا هم دادی، از اون به بعد هر وقت تو تلویزیون کفشدوزک نشون میداد یاد اون میوفتادی، منم تصمیم گرفتم تم امسالت رو کفشدوزک انتخاب کنم   علی کوچولوم، یک سال دیگه م از بهار زندگیت گذشت، ا...
13 اسفند 1395

رمضان 95

  سلام پسرگلم، یکی یدونم، رمضان امسال هم اومد و با سرعت به پایان رسید، امسال بعد از دو سال که روزه ام رو میخوردم با کمک خدای مهربون تونستم دوباره روزه بگیرم، دیگه بهت شیر نمیدم و روزه گرفتم، هوای تبریز امسال انگار نمیخواد تابستونی بشه، تا اواسط ماه رمضون قشنگ خنک بود و باد و بارون و تگرگ و ... میبارید، کم مونده بود برف بیاد،یه هفته آخر گرم شد که اونم خدا خودش کمکمون کرد تا بتونیم روزه بگیریم ، خلاصه با وجود شیطنتهای تو رمضان امسال رو هم گذروندیم ولی به من خیییییلی سخت گذشت، زبون روزه و بیحال باید همش دنبال تو میدویدم و باهات بازی میکردم ولی وقتی سر سفره افطار مینشستیم و دستهای کوچولوت رو برای دعا کردن بالا میبردی کیف م...
22 تير 1395
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به علی گوگولی می باشد