علی نازمعلی نازم، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

علی گوگولی

تابستان 97

گل پسر مامان تابستان امسال هم از راه رسید و با گرمتر شدن هوا ما هم راحت تر شدیم چون دیگه کلی لباس کت و کلفت تنت نمیکنم امسال تابستون سه سال و نیمه شدی وای که چه کیفی داره تماشای بزرگ شدنت، امسال تابستون هم مثل سالهای پیش حسابی با هم گشت و گذار کردیم، میرفتیم طبیعت و پیک نیک، دو دفعه هم رفتیم شمال یه بار با مامانی اینا و یکبار با مامان جون اینا، خلاصه که از نظر من بهترین فصل سال تابستونه ایناهم عکسای گل پسرم سه سال و نیمه ام تو تابستون نود و هفت   با اینکه تابستونه ولی شبهای تبریز همیشه خنکه، اینم یه شب عالی تو سیرک ایران و برزیل همراه مامان جون اینا، اولین بارته اومدیم سیرک   ...
27 آبان 1397

تابستان هم تموم شد

پسر کوچولوی خودم، روزهای گرم تابستان هم تند و تند گذشتن و تابستان نود و شش هم تمام شد، اتفاق مهمی که اواخر تابستون افتاد این بود که خونمون رو فروختیم و به خونه جدید اسباب کشی کردیم، اومدیم نزدیک خونه مامان جون اینا و باهم همسایه شدیم، از همون روز اول که خونه فروش رفت بهت توضیح داده بودم که قراره وسایلمون رو جمع و جور کنیم و بریم، تو هم همیشه تاکید میکردی مامان ماشینهای منم ببریم ها، یادمون میره، الهی قربون دل کوچیکت بشم که ماشینهات با ارزشترین چیزهای زندگیت هستن، آخر مرداد ماه خونه رو فروختیم و تا آخر شهریور فرصت داشتیم خونه جدید پیدا کنیم، دیگه کار هر روزمون شده بود اینکه تو رو بزارم خونه مامان جون اینا تا گرما اذیتت نکنه و خودمون بیوفتیم...
15 آذر 1396

بهار و تابستان نود و شش

اول سلام، پسر عزیزم ببخشید که نمیتونم زود زود بیام وبلاگت رو آپدیت کنم، روزها داره به سرعت میگذره و تو هر روز بزرگتر میشی و در صدد کشف ناشناخته ها، منم دیگه زیاد فرصت نمیکنم به وبلاگت سر بزنم، روزهایی که گذشت پر از اتفاقات خوب و بد بود، الان که دارم این مطلبو مینویسم سی و چهار ماهت رو تموم کردی، کم کم داریم به تولد سه سالگیت نزدیک میشیم و برخلاف سالهای قبل، هنوز هیچ ایده و طرحی توی ذهنم نچیدم. خب شروع کنیم به اتفاقات گذشته، اولین اتفاق خوب بدنیا اومدن فرهان کوچولو پسر عمه ات هستش که سی و یک اردیبهشت به جمع فامیلمون اضافه شد ، نا گفته نماند که چندین میانه خوبی باهاش نداری و فقط دنبال یه فرصت هستی تا بهش دست بزنی یا انگولک کنی  ...
26 آبان 1396

یک سالگی ات

علی جونم، میخوام یکم از کارها و شیطنت هایی که تو یک سالگیت میکنی بگم، اول از همه و البته مهمترینش راه رفتن شماست! ازهفته بعد از تولدت یعنی دقیقا در سن یک سال وهشت روزگی، قشنگ شروع کردی به راه رفتن، دیگه مثل قبل زود زود نمیوفتی و قوی و با صلابت پاهای کوچیکت رو میزنی به زمین و راه میری، دستت رو میزاری رو زمین و یا علی، بلند میشی و راه میری، خیلی با مزه میشی چون همش از صبح تا آخر شب رو پاهاتی و در رفت و آمد،گاهی میزارم رو صندلیت تا یکم استراحت کنی، موندم چطور خسته نمیشی؟ همش ازاین اتاق به اون اتاق، از آشپزخونه به پذیرایی، از پذیرایی به اتاق خواب....همش یکریز میری و میایی!دیگه کم کم دلم برای چهار دست و پا رفتنت تنگ میشه ، وقتایی که میگفتم ...
5 بهمن 1394

ده ماهه شدی عشقم

               عروسک کوچولوی مامان امروز بیست و سه مهر نه ماهه ات رو تموم کردی و وارد ده ماهگیت شدی! دورت بگردم که چه زود بزرگ شدی! کوچولوی ده ماهه من تو این مدت خیلی چیزا یاد گرفتی و حسابی پیشرفت کردی مثلا بای بای کردن رو ، تا بهت میگم علی بای بای کن فوری دستت رو میاری بالا و بای بای میکنی ولی نمیدونم چرا دست چپ ات رو میاری بالا؟ فکر کنم چپ دست باشی؟؟؟؟؟؟ وارسی کردن کابینت ها و کشوها هم که سرگرمی مورد علاقه جنابعالیه،مدت زمان سرپا وایستادنت بیشتر شده، دستت رو ول میکنی و سه چهار ثانیه رو پاهات وایمیستی بعدش تلپی میوفتی ولی غذا خوردنت همچنان مصیبت عظیمه!!...
23 مهر 1394

علی کوچولوی من به روایت تصویر

علی غنچه مامان، پسر طلا، شیرین تر از قند و عسل و نبات و مربا، تمام عشق و امید مامان که نفسهام به نفسهاش بنده از تولد تا الان                                                                                             بلافاصله بعد از...
22 مهر 1394

پسرم همه هستی ام

  تا عشق آمد دردم آسان شد،خدا را شکر! مادر شدم او پاره جان شد،خدا را شکر   شوق شنيدن ريخت حتي گريه اش در من لبخند زد جانم غزلخوان شد،خدا را شکر من باغبان تازه کاري بودم اما او يک غنچه زيبا و خندان شد،خدا را شکر   او آمد و باران رحمت با خودش آورد گلخانه ما هم گلستان شد،خدا را شکر سنگ صبورم،نور چشمم،ميوه قلبم شب را ورق زد،ماه تابان شد،خدا را شکر مادر شدن يک امتحان سخت وشيرين است دلواپسي هايم دو چندان شد،خدا را شکر !!!   ...
18 شهريور 1394

دوستت دارم

برای علی عزیزتر از جانم پسرم پسرم روشنی نور دو چشمان منی بهترین هدیه ای از جانب یزدان منی پسرم تاج سرم ای که تویی مونس تنهایی من روح من;جان من و شادی دوران منی پسرم لحظه میلاد تو هرگز نرود از یادم غنچه نورس من;باغ گلستان منی پسرم تا که تو باشی دو جهان در نظرم فردوس است عشق دیرین من و نیمه پنهان منی پسرم شادی تو موجب آرامش دنیای من است شادمان زیست نما;جانی و جانان منی پس رم گوهر شیدا همه ایام کند شکر به درگاه خدا بودنت خواست خدا بود چو ایمان منی  ...
16 شهريور 1394

بدون عنوان

آرزویم این است که دلت خوش باشد، نرود لحظه ای از صورت ماهت لبخند، نشود غصه دمی نزدیکت، لحظه هایت همه زیبا باشند، از خدا می خواهم که تو را سالم و خوشبخت بدارد همه عمر و نباشی دلتنگ ...
16 شهريور 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به علی گوگولی می باشد