علی نازمعلی نازم، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

علی گوگولی

زمستان 97

پسر گلم وارد پنج سالگی شدی و من چقدر به خودم می بالم که سعی کردم هر لحظه از زندگی ام رو صرف تو بکنم، به خورد و خوراکت برسم به خواب و استراحت و لباس و تفریح ات، و از همه مهمتر به تربیت ات برسم، سعی میکنم همیشه نکات مثبت رفتاری رو یادت بدم با وجود اینکه خیلی خیلی شیطونی و گاهی یکجا بند نمیشی  ولی همیشه رفتار درست و کلمات مثبت ادبی و احترام به بزرگترها رو بهت یاد دادم، امیدوارم همیشه تو ادب و شخصیت و درسخون بودن بدرخشی واقعا آرزوم اینه، زمستان سرد و برفی تبریز هم طبق معمول از راه رسید و وقتی که هوا خیلی سرد و برفی میشه نمیبرمت مهد کودک و تو خونه باهم بازی میکنیم و سرگرم میشیم ولی بقیه روزها با استقبال زیاد میبرمت مهد ...
26 مرداد 1399

تولد 97

تولد تولد تولدت مبارک مبارک مبارم تولدت مبارک تولدت مبارک عسل دونه ام، نفسم، دلبندم، تولدت مبارک خرمای شیرین من،تولدت مبارک پسر زمستونی منو بابایی، یدونه پسر شیطون خودم، چه خوبه که دارمت و چه خوبه که چراغ خونموم با حضور تو روشن شده، برات یه دنیا شادی و موفقیت و سلامتی از خدا آرزو میکنم شیرینکم اولین تولد توی مهدکودک همراه دوستای گل بعدش هم تولد خونوادگی توی خونه ...
26 مرداد 1399

پاییز 97

علی کوچولوم هر روز زندگیت با شیطنت و شیرین زبانی و شلوغ کاری میگذره،یعنی روزی نیست که با خرابکاری یا شکستن و ریختن و بهم زدن نگذشته باشه درسته خیلی خسته میشم از جمع و جور و تمیزکاری ولی خوشحالم که بچه شاد و پر انرژی ای هستی😁 از این بابت به خودم کشیدی گل پسر، امسال هم پاییز دلگیر از راه رسید و کم کم داریم به تولد چهار سالگیت نزدیک میشیم. خوشبختانه توی مهد روابطت با بچه ها عالیه و کلی سرگرم میشی و باید برای سال بعد که میری پیش دبستانی 1 آماده بشی، عکسای پاییز رو اینجا میزارم برات به یادگاری شب یلدای 97 ...
26 مرداد 1399

پاییز از راه رسید

عزیز دل مادر روزها خیلی تند میگذره، فصل غم انگیز پاییز از راه میرسه و من دوباره دلگیر میشم🙁 نمیدونم چرا نتونستم هیچوقت  با پاییز زرد کنار بیام؟ انشالاه هیچوقت تو زندگیت دلت غم نبینه مادرجان، اوایل مهر امسال با مامان جون و خاله مرضیه اینا رفتیم شمال، واقعا زیبا بود، بازهم روستای زیبای لوندویل و منطقه خوش آب و هوای باباعلی، حسابی خوش گذشت با مانیا حسابی بازی کردید دنبال اردکها و مرغ و خروسها میدویدی و حسابی آب بازی کردید چقدر خوشحال میشم میبینم که داره بهت خوش میگذره، دو سه روز موندیم و موقع برگشتن من یه سرماخوردگی خیلی بدی گرفتم که تا یک هفته همش تو تختواب بودم و نگران از سرایت دادن به تو ولی خوشبختانه نگرفتی و منم حالم یکم بهتر شد، کلاس...
10 ارديبهشت 1398

تابستان 97

گل پسر مامان تابستان امسال هم از راه رسید و با گرمتر شدن هوا ما هم راحت تر شدیم چون دیگه کلی لباس کت و کلفت تنت نمیکنم امسال تابستون سه سال و نیمه شدی وای که چه کیفی داره تماشای بزرگ شدنت، امسال تابستون هم مثل سالهای پیش حسابی با هم گشت و گذار کردیم، میرفتیم طبیعت و پیک نیک، دو دفعه هم رفتیم شمال یه بار با مامانی اینا و یکبار با مامان جون اینا، خلاصه که از نظر من بهترین فصل سال تابستونه ایناهم عکسای گل پسرم سه سال و نیمه ام تو تابستون نود و هفت   با اینکه تابستونه ولی شبهای تبریز همیشه خنکه، اینم یه شب عالی تو سیرک ایران و برزیل همراه مامان جون اینا، اولین بارته اومدیم سیرک   ...
27 آبان 1397

اولین زیارت رفتن پسر کوچولومون

علی کوچولوم با اینکه مسافرتهای زیادی با هم رفتیم ولی اصلا قسمت نشده بود که تو رو ببریم زیارت، شاید هم سهل انگاری خودمون بود تا اینکه اردیبهشت امسال دیگه عزممون رو جزم کردیم که یه مشهدی بریم، البته طلبیدن آقا هم که شرط اصله چون از سال هشتاد و نه خودمون هم مشهد نرفته بودیم، خلاصه رفتیم و بلیطهامونو گرفتیم و راهی مشهد مشهد مقدس شدیم، بازهم که تو فرودگاه هواپیما رو دیدی یکجا بند نمیشدی که سوار شیم ، مامان جون و خاله مرضیه اینا اومده بودن راهی مون کنن بالاخره خداحافظی کردیم و به راه افتادیم، به جرات میتونم بگم که یکی از بهترین مسافرتهای عمرم بود چون زیاد اذیت نکردی ، هتلمون هم نزدیک حرم بود و پیاده راه میافتادیم و روزی دو سه بار میرفتیم برای ن...
9 آبان 1397

علی کوچولوم در بهار 97

پسر عزیزم، روزها داره به سرعت میگذره و تو توی بهار امسال سه سال و چهارماهه هستی، هنوز بعضی از شیطنتهات پا برجاست ولی نسبت به قبل خیلی خیلی عاقل تر و آروم تر شدی دیگه تمایلی به دویدن وسط خیابون نداری،تمایلی به پریدن از بلندی، ول کردن دستت و گم شدن، وسایل رو پرت نمیکنی و کلا روی هم رفته زحمت نگهداری ازت خیلی کمتر شده ولی بازهم خیلی به آموزش چیزهای مختلف نیاز داری، تمایل به استقلالت بیشتر شده، استقلال در لباس پوشیدن کفش پوشیدن خودت مسواک بزنی خودت دستاتو بشوری خودت چسب کفشت رو ببندی و ... حرف زدنت به مراتب بهتر از قبل شده حتی فارسی رو هم کم کم یادمیگیری به لطف مهدکودک رفتنت!!! ولی هنوز بعضی کلمات رو عجیب تلفظ میکنی مثلا آپشه خه &...
15 تير 1397

سیزده بدر 97

  سیزده بدر امسال خیلی بهمون خوش گذشت،با مامان جون و خاله لعیا از یازدهم فروردین رفتیم نودوز و روز سیزدهم برگشتیم، جنگلهای آینالو، امامزاده نوجه مهر، رود ارس و .... هوا هم خیلی خیلی معتدل و عالی بود   مهمانسرای اداره بابایی که تو مرز ارمنستان بود، منظرش مثل کارت پستال میمونه   سد خداآفرین     ...
15 تير 1397
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به علی گوگولی می باشد