هوررررا پانزده ماهه شدی
بالاخره ماهها از پی هم تند و تند میان و روز به روز بزرگتر و فهمیده تر میشی گلم، امروز بیست و سوم اسفند ماه وارد پانزده ماهگیت شدی، وای الهی پارسال اینموقع خیلی کوچیک و ناز بودی و هر شب درد کولیک داشتی، ولی امسال یه پارچه آقا شدی و عشق من روز به روز بیشتر از قبل میشه. کم کم داره بهار میرسه و حال و هوای عید شهر رو گرفته ، همه جا سبزه و ماهی قرمز آوردن و هر موقع میریم بیرون میبرمت نزدیک تا ماهی ها رو ببینی، کلی ذوق میکنی، راستی امروز که مصادف بود با پانزده ماهگیت یه اتفاق خوب افتاد اونم اینکه برای اولین بار بردیمت سلمانی، اوایل که کامل کچل بودی و مو نداشتی فکر نمیکردم که به این زودی ها ببرمت برای اصلاح ولی گل پسرم برا خودش آقایی شده و کلی موی کرکی و نرم و بور درآورده، باز هم مثل همیشه مودب و بی سر و صدا و آروم نشستی تا آقای سلمانی موهات بزنه و اصلا اذیت نکردی، قورررررربون گل پسرم برم که همیشه منو همه جا سربلند میکنه، بس که مودب و آرومه، آقای آرایشگر باورش نمیشد که اینجوری همکاری کنی و ساکت بشینی، میگفت همیشه وقتی بچه کوچیک میارن کلی دردسر داریم برای اصلاحش ولی خب شما با بقیه بچه ها فرق داری نازپسری ام، اینم عکسهای اولین تجربه سلمانی رفتنت