چهارشنبه سوری مبارک
بالاخره چهارشنبه سوری امسال هم رسید، این دومین چهارشنبه سوری شما گل پسرمه ولی اولین چهارشنبه ایکه رفتیم بیرون، چون پارسال اینموقع تازه دو ماهه شده بودی و خیلی کوچیک بودی، و من لابه لای جیغ ها و گریه های جنابعالی به صدای ترقه های بچه ها گوش میدادم، ولی امسال با وجود اینکه هوا سرد بود و باد شدیدی میومد حیفم اومد تو خونه بمونیم، صبح که رفتیم خونه مامان جون و آجیل چهارشنبه و عیدی هامون رو گرفتیم که دستشون واقعا درد نکنه و مثل همیشه شرمندمون کردن، بعدش برگشتیم خونه و با بابایی تو حیاط ترقه انداختیم و بعد هم رفتیم تو سطح شهر گشتیم، وای که چقدر این روزهای دم عید و حال و هواش رو دوست دارم، همه جا بچه ها آتیش روشن کرده بودن و از روش میپریدند و ترقه های وحشتناک مینداختن، تو هم با هر صدای ترقه از جات میپریدی و به بیرون اشاره میکردی و میگفتی ای....ای....خیلی خوش گذشت مخصوصا برای تو که اولین بار بود آتیش های بزرگ رو میدیدی جالب بود، انشالاه که همیشه شاد و سلامت کنار هم از این چهارشنبه ها بگیریم آقا کوچولوم
بابایی بیشتر از تو از آبشار خوشش اومده