علی نازمعلی نازم، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره

علی گوگولی

هفده ماهه ات شد گلم

1395/2/24 13:48
نویسنده : مامان راحله
294 بازدید
اشتراک گذاری

عشقم هفده ماهه شدی، وای که داری روز به روز بزرگتر میشی، وقتی برمیگردم به عقب و به روزهای اول بدنیا اومدنت فکر میکنم واقعا تعجب میکنم، میگم یعنی اون من بودم که اونقدر قوی بودم که تونستم یه نی نی کوچولوه نق نقو کولیکی رو بزرگ کنم؟خندونک خدا رو بخاطر وجود نازنینت شکر میکنم که با اومدنت به خونمون شادی و گرما بخشیدی. یک ماه دیگه بزرگتر و فهمیده تر شدی، شانزده ماهگیت رو تموم کردی، روز به روز شیطومتر میشی و اداهی جدید درمیاری، تازگیا هرچی که دم دستت میاد میزاری زیر پات و میری روش وایمیستی تا قدت بلندتر بشه و به همه جا دید داشته باشی، مثلا دیکشنری و کتابهای های قطور رو میاری میزاری زیر پات، یا سطل ماست و ظروف پلاستیکی، واسه خاطر همین دیگه روی شعله های جلویی اجاق گاز غذا نمیزارم چون میترسم بکشی و بیوفته روت،کلمات جدیدی که تازگیا میگی تا حدودی نی نی، البته نه نه میگی ، لباسهاتو برمیداری میپرسم مال کیه؟ میگی ع...ل...ی، با حالت کشیده علللللیییییی.... به کفش بابان میگی،گل رو هم تا حدودی میگی، میری جلوی بالکن وایمیستی و به گلها اشاره میکینی و میگی گووووول...

تازگیا فقط میخوای خودت غذا بخوری، کلا دوست داری قاشق بگیری دستت و یکم بریز بپاش کنی از چهار پنج قاشقی که میریزی روی فرش یه قاشق هم میزاری دهن خودت، به ارتفاع و جاهای بلند علاقه داری، مثلا لبه بالکن، روی اپن، روی دسته مبلهاو ... الان که دارم این مطلب رو مینویسم دونه دونه سیب زمینی ها رو از تو کابینت میاری میدی به من، منم هربار دستهای توپولت رو بوس میکنم و میدوی دوباره یدونه دیگه سیب زمینی میاری ،بیکاری ها واقعا...خنده

دندونهای آسیای عقبیت دارن در میان، خیلی اذیتت میکنن، دو سه روز بود هیچی نمیخوردی مخصوصا شیر، ولی از امروز اشتهات باز شده، برای اولین بار سوار بی آر تی شدیم و رفتیم خونه مامان جون اینا، خیلی اتوبوس رو دوست داری و آروم تو بغلم میشینی و به خیابون نگاه میکنی، عاشق املت و توت فرنگی و خربزه هستی ولی میوه های دیگه رو چندان علاقه ای نشون نمیدی، هوا که کم کم داره بهتر میشه زود زود میریم پارک و پیک نیک، امسال اردیبهشت واسم اصلا خوب نبود از اولش سرماخوردم، میترسیدم به تو هم سرایت بدم، البته یه مختصری هم دادم ولی خوشبختانه تو فقط آب دماغت میومد و علامت دیگه ای نداشتی ولی من بیست و هشتم روز تولدم اونقدر حالم بد بود که بابایی ما رو برد خونه مامان جون تا من بتونم اونجا استراحت کنم، دو روز موندیم و یکم که حالم بهتر شد برگشتیم خونه خودمون، واسه همین تولد امسالم با تاخیر برگزار شدغمگین

 

 

 

این عکس مال فروردینه که هوا خنک بود

 

خیلی تاب بازی رو دوست داری، از بین تمام وسایل پارک یکراست میری سراغ تاب

 

تاب تاب عباسی بپا منو نندازی...خودش هم باید محکم هولت بدیم، وقتی آروم هول میدیم قبول نداری و داد و بیداد میکنیسکوت

 

 

 

 

یه گله گوسفند داره میاد از تعجب شاخ درآوردی، چون تا حالا گوسفند ندیدیخنده

 

 

تولدم مبارکجشن

 

 

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مهدیه
9 خرداد 95 20:54
وای شما سه تایی چه چهره های دوست داشتنی ای دارین مامان راحله ی نازتولدتون مبارک باشه علی کوچولورو میبوسم
مامان راحله
پاسخ
خیلی ممنونم مهدیه حانوم،لطف دارید شما، اگه شما هم پیج دارید آدرسش رو بدید تا منم به پیج شما سر بزنم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به علی گوگولی می باشد