علی نازمعلی نازم، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره

علی گوگولی

بهار و تابستان نود و شش

1396/8/26 16:55
نویسنده : مامان راحله
369 بازدید
اشتراک گذاری

اول سلام، پسر عزیزم ببخشید که نمیتونم زود زود بیام وبلاگت رو آپدیت کنم، روزها داره به سرعت میگذره و تو هر روز بزرگتر میشی و در صدد کشف ناشناخته ها، منم دیگه زیاد فرصت نمیکنم به وبلاگت سر بزنم، روزهایی که گذشت پر از اتفاقات خوب و بد بود، الان که دارم این مطلبو مینویسم سی و چهار ماهت رو تموم کردی، کم کم داریم به تولد سه سالگیت نزدیک میشیم و برخلاف سالهای قبل، هنوز هیچ ایده و طرحی توی ذهنم نچیدم. خب شروع کنیم به اتفاقات گذشته، اولین اتفاق خوب بدنیا اومدن فرهان کوچولو پسر عمه ات هستش که سی و یک اردیبهشت به جمع فامیلمون اضافه شد ، نا گفته نماند که چندین میانه خوبی باهاش نداری و فقط دنبال یه فرصت هستی تا بهش دست بزنی یا انگولک کنی

 

اینم فرهان کوچولوی ناز و دوست داشتنی

 

 

 

دیگه بعضی وقتها از دست شلوغی و شیطنت هات نمیدونم باید چیکار کنم، واقعا نمیدونم اینهمه انرژی رو از کجا میاری؟ همش در حال بدو بدو کردن، خراب کاری شیطنت واییییییی...... بیچاره فرهان هم گاهی از شر شیطنتهات در امان نیست

 

بعدش رمضان امسال فرا رسید و بازهم به لطف خدا تونستم امسال روزم رو بگیرم ولی امسال خیلی اذیت کردی ماه رمضون، شبها دیر میخوابیدی و برای سحری پا به پای ما بیدار میشدی، بعدش صبح دیر بیدار میشدی، صبحانه نمیخوردی، کلا امسال ماه رمضون میتونم بگم لب به غذا نزدی نمیدونم چی شده بود که حسابی برنامه خواب و غذات بهم ریخته بود خوشبختانه بعد از عید فطر به روال قبلیت برگشتی

 

 اینجا هم شب عید فطر مهمون خاله لعیا بودیم، طبق معمول آدا هم از تهران اومد و دوباره حسابی جمعمون جمع شد

 

 

امسا با گرم شدن هوا بازهم تونستیم بریم گردش، برای اولین بار تیر ماه امسال بردیمت باغ وحش، خیلی دوست داشتی و برای اولین بار سوار چرخ و فلک شدی، یه بار توی تاکسی که از جلوی چرخ و فلک رد میشدیم اونقدر شیرین زبونی کردی هی گفتی به بابا بگیم بیاره سوار بشیم که یه خانمی از کیفش یه شکلات داد بهت با پنج تا بلیط باغلارباغی، خیلی خوشحال شدی  دیگه مجبور شدیم بیاریم و سوار چرخ و فلک بشی، اونقدر برات جالب و خاطره انگیز بود که دیگه هر موقع از جلوی باغلارباغی رد میشدیم داد میزدی چرغ فلک و خاطره خوش اونروز رو تعریف میکردی، با شیرین زبونی هات که میگی مااومدیم سوار سبز شدیم بلیط خریدیم، به قول خودت هیفاری هیفاری کردیم به خونه مانیا اینا بای بای کردیمخنده

 

 

داخل چرخ و فلک برخلاف من و بابایی که هر دو ترس از ارتفاع داریم تو اصلا نمیترسیدی و همش آویزون بودیترسو

 

 

ایناهم عکسهای باغ وحش

 

 

کنار قفس شیر

 


 

 

گردشهای تابستانی

 

 

یکی یدونم در تابستان نود و شش

 

اینجا هم به قول خودت: پارک شلگوش

 

 

 

منطقه گلزار

 

عشق مامان در حال آشپزی

 

 

سد الخلج بستان آباد

 

 

 

 

 

اینجا هم پارک مینیاتور و پیست سوارکاران کوچک، انتظار داشتم از پونی ها بترسی و سوار نشی ولی قشنگ خودت پاتو گذاشتی رو رکاب و با کمک بابایی پریدی بالا خیلی هم خوشت اومده بود، به منم میگفتی مامان بروکنار میاد تو رو میخوره ها

 

 

کلا رابطه خوبی با گربه ها داری، یه گربه ای بود به اسم طناز توی خیابان فردوسی دیده بودیمش و باهاش بازی کرده بودی، از اون موقع به بعد هر وقت میگم اسم دوستات رو بگو طناز رو هم میگی، یا مثلا میگی طناز رو هم به تولدم دعوت میکنمخنده

 

 

بازی مورد علاقت ماشین ها رو میچینی پشت سر هم هی میگی آقا برو ترافیک نکن، برو دیگه برادر ترافیک شده *car*

 

آخه چقدر من عاشقتم گل پسر خودم

 

 

پسندها (1)

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به علی گوگولی می باشد