علی نازمعلی نازم، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره

علی گوگولی

بدون عنوان

عزیزترینم,فرزندم من مادرت هستم... من با عشق, با اختیار, با اگاهی تمام پذیرفته ام که مادرت باشم تا بدانم خالقم چگونه مخلوقش را دوست میدارد هدایت میکند و در برابر خواسته های تمام نشدنی اش لبخند میزند و در اغوشش میگیرد, من یک مادرم هیچ کس مرا مجبور به مادری نکرد... من به اختیار مادر شدم تا بدانم معنی بی خوابی های شبانه را تا بیاموزم پنهان کردن درد را پشت همه حجم سکوتی,که گاه از خودگذشتگی نامیده میشود... تا بدانم حجم یک لبخند کودکانه ات می تواند معجزه زندگی دوباره ام باشد... من نه بهشت می خواهم نه اسمان و نه زمین ... بهشت من زمین من و زندگیم نفس های ارام کودکی توست که در اغوشم رویای پروانه ارزوهایت را میبینی... من مادرم ,همانی که خا...
11 شهريور 1394

شیطونی های نخودی ام

پسر عسلی ام، مامان فدات بشه که اینقدر شکمو هستی اینجا هم داری چک میکنی ببینی بابایی داره چه سایتهایی رو نگاه میکنه؟ و همچنان پاخوری... شیطونی ها رفته رفته به دیگر مناطق خانه هم گسترش می یابد ...
10 شهريور 1394

شیطون شدی

                                                              شیطونی های کاکل زری مامان روز به روز بیشتر میشه، روز به روز شیرین تر و خواستنی تر میشی، بدجوری خودتو تو دل همه جا کردی .خیلی نازی پسر عزیزم و وقتی شیطونی میکنی دیگه دست خودم نیست میام محکم میگیرمت و اونقدر فشارت میدم که صدای اعتراضت درمیاد تازگی ها یاد گرفتی هرکی رو میبینی...
10 شهريور 1394

اولین بهار

اولین بهار عمرت مصادف شد با سه ماهگیت. دیگه شبها شکم درد نداشتی و گریه نمیکردی و من از این بابت خیلی خوشحال بودم اینم عکس نخودی من لای شکوفه های گوجه سبز حیاط مامان جون اینا: فقط چون شب گذشته خوب نخوابیدی یکم اخمو هستی ...
10 شهريور 1394

اولین کلمه

پسرگل مامان، علی خوشگلم .یه چند روزی بود صداهای عجیب غریب درمیاوردی و دهنتو تکون میدادی. تا بالاخره یازده مرداد ماه ساعت هفت عصر اولین کلمه عمرت رو گفتی : ده ده  da da خیلی خیلی خوشحال شدم و بی اختیار اشک ریختم. زود زود میگفتی ده ده ده بعدش : دا دا دا        از خوشحالی فوری زنگ زدم و به مامان جون خبر دادم، درسته باور نکردن ولی من از همون تلفظ های اولت فیلم گرفتم و بردم نشونشون دادم. روزهای بعد صداهای جدیدتری از خودت در میاوردی مثل : قاقاقاقاقا  ماماماماما آبابابابا آدادادادا منم همش قربون صدقه ات میرفتم ...
10 شهريور 1394

جشن سیسمونی قند عسلم

در تاریخ 93/10/6 که مصادف بود با ششمین سالگرد ازدواج من و بابایی، مامان جون اینا زحمت کشیدن و وسایلی که برای تو گل پسری ام رو خریده بودن آوردن و چیدن تو اتاقت. هفده روز مونده بود تا تو ناز گلم بیایی بغل مامان. مامان جون و خاله لعیا، خاله مرضیه و دختر خاله مهلا و مانیا، عمه رعنا و مامانی با هم راجع به چیدن وسایل تو همفکری کردن و بالاخره اتاقت حاضر شد . بعد از رفتن مهمونا من و بابایی میومدیم و اتاق تو رو تماشا میکردیم و با دیدن کفش کوچولوهای تو از خنده ریسه میرفتیم اینم از اتاقت پسر گلی ام: اینم کیک خوشمزه ای که بعد از کلی کار و خستگی دور هم خوردیم! ...
8 شهريور 1394

تولد مانیا

بیست و یک فروردین 94 که تو دقیقا دو ماه و بیست و هفت روزه بودی تولد چهارسالگی مانیا کوچولو بود . مامان فدات بشه واسه تو هم از این تولدها میگیرم ها قندعسلی! یه بادکنک ترکید که از ترس یک ساعت گریه کردی ...
7 شهريور 1394

اولینها

گل پسرم، ناز مامان.تو این قسمت اولینهای زندگی تو رو میزارم. هر کاری که برای اولین بار انجام میدادی برای هرکدومشون کلی ذوق میکردم و گاهی اشک میریختم.                 اول خرداد ماه سال 94 برای اولین بار رفتیم پیک نیک به منطقه قرمزی گل. به همراه مامان جون اینا. یکم هوا خنک بود واسه همین لباس های ضخیم تنت کرده بودم. خوشگل مامان از بس تو راه خسته شده بودی همش خوابیدی.مامان فدات بشه.   توی تاریخ بیست و هشت اسفند سال 93 یعنی دو روز مونده به عید نوروز برای اولین بار رفتیم رستوران. به خاطر تو مجبور بودیم بریم سفره خانه سنت...
7 شهريور 1394

عید نوروز 94

  شازده پسر گل پسرم، نوروز 1394 اولین عید نوروزی بود که تو عمرت دیدی .خیلی کیف میکردی که همراه مامان و بابا میرفتی عید دیدنی و کلی عیدی جمع کردی عزیزدلم. اولین جایی که واسه عیددیدنی رفتیم خونه مامانی بود ، مامان جون اینا رفته بودن تهران و ما رو اینجا تنها گذاشته بودن تو نوروز 94 تو دقیقا دو ماه و هفت روزه بودی خوشگلم ...
4 شهريور 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به علی گوگولی می باشد