مهارتهای نه ماهگی
کم مونده تا نه ماهگیت رو تموم کنی پسرم عزیز دلم، خیلی کم غذا شدی، نمیدونم چرا دیگه اشتها و ولع سابق رو نداری، دکترت میگه به زور بهت ندم ولی من بعضا میبینم که از صبح هیچی نخوردی به زور دهنتو باز میکنم و کم کم فرنی توش میریزم، ولی تو با زبونت میزنی بیرون، تا خدودی مخلوط موز و بیسکویت رو دوست داری، ولی اونم سه چهار روزه دیگه! هر غذایی فقط سه چهار روز برات جاذبه داره بعدش بکلی ازش میوفتی،مطمینم که از نمودار افتادی این ماه!
از کارها و فعالیت های این ماهت هر چی بگم کمه! مثلا بیرون رفتنو یاد گرفتی، تا منو بابایی میخواییم حاضر بشیم و لباس بپوشیم ذوق میکنی و میری میشینی پشت در ورودی!( نمیدونم چجوری فهمیدی که از اون در باید خارچ بشیم؟)، موقع اومدن بابایی تا صدای کلید هاشو میشنوی از خوشحالی جیغ کوچولو میزنی و تپ تپ تپ، دستای کوچولتو تند تند میزنی رو زمین و میدوی سمت در! بعدش بابایی میاد و بغلت میکنه و کلی براش لوس میشی! واسه همین اسمتو گداشتیم پیشول آ خه مثل گربه ها صورتتو میمالی به صورتمون و خودتو لوس میکنی، اعتراض رو یاد گرفتی وقتی خوابت میاد یا چیزی باب میلت نباشه جیغ های ممتد و کوچولو میکشی تا بهت توجه کنیم، بدجوری هم مامانی هستی وقتی منو نمیبینی دنبالم میگردی و وقتی پیدام میکنی دستاتو دراز میکنی تا بگیرم بغلم، با شنیدن صدای آهنگ خودتو میبری به چپ و راست، یدونه به چپ یدونه به راست مثلا نانای میکنی و دست میزنی، تقلید هم میکنی تا منو بابایی دست میزنیم تو هم فوری دست میزنی ولی تا حالا نتونستی بیرون آوردن زبون رو تقلید کنی! تو این مورد باید بیشتر تمرین کنیم
بدجوری به پستونکت عادت کردی تا میبینیش بدو بدو میر ی و برش میداری. گویا بابایی هم اونجوری بوده چون مامانی میگه اونقدر پستونک دوست داشت که با اینکه بزرگ شده بود ولی خودش میرفت از سر کوچه میخرید و میومد نکنه تو هم اونجوری بشی؟؟؟؟؟؟؟؟
وقتی هم که میخوابه بیشتر از همیشه معصوم و خوردنی میشی قند عسل مامان