پاییز از راه رسید
عزیز دل مادر روزها خیلی تند میگذره، فصل غم انگیز پاییز از راه میرسه و من دوباره دلگیر میشم🙁 نمیدونم چرا نتونستم هیچوقت با پاییز زرد کنار بیام؟ انشالاه هیچوقت تو زندگیت دلت غم نبینه مادرجان، اوایل مهر امسال با مامان جون و خاله مرضیه اینا رفتیم شمال، واقعا زیبا بود، بازهم روستای زیبای لوندویل و منطقه خوش آب و هوای باباعلی، حسابی خوش گذشت با مانیا حسابی بازی کردید دنبال اردکها و مرغ و خروسها میدویدی و حسابی آب بازی کردید چقدر خوشحال میشم میبینم که داره بهت خوش میگذره، دو سه روز موندیم و موقع برگشتن من یه سرماخوردگی خیلی بدی گرفتم که تا یک هفته همش تو تختواب بودم و نگران از سرایت دادن به تو ولی خوشبختانه نگرفتی و منم حالم یکم بهتر شد، کلاسهای مهد توی سال تحصیلی جدید با روشهای جدیدی شروع شده و هزار مرتبه شکر که با علاقه دنبال میکنی، با دوستات توی مهد بازی میکنی و روی هم رفته مربی هات ازت خیلی راضین گل پسر مامان، عکسای پاییز امسال رو اینجا برات میزارم