علی نازمعلی نازم، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره

علی گوگولی

اولین تجربه مهد کودک

امروز گل پسریم برای اولین بار با خاله مرضیه رفتیم مهد کودک، فقط خواستم کم کم با محیطهای اجتماعی آشنا بشی و با بچه های همسن و سالت ارتباط برقرار کنی اولش یکم از مربی و میط جدید ترسیدی و گریه کردی ولی بعدا خیلی خوب بودی و کلی با وسایل بازی و بچه ها مشغول شدی و بکلی منو فراموش کردی ، دیگه چشمات منو دنبال نمیکرد، حدود چهل دقیقه بازی کردی و منم با مربی ها آشنا شدم، ایشالاه زود زود میاییم و با بچه ها بازی میکنی، فدات بشم که اینقدر گل پسر اجتماعی دارم من اینم دوست جدیدت که کلی باهم بازی کردین و به زبون همدیگه باهم صحبت میکردین: آقوووو ایقوووو.. ...
24 آبان 1394

ماما

علی عزیزتر از جوووووونم، همه هستی من، امروز بالاخره منو صدا زدی، داشتم لباسهاتو عوض میکردم و تو طبق معمول از این کار خوشت نمیومد و نق میزدی و گریه میکردی، وسط گریه هات اومدی و چسبیدی بهم و هی پشت سرهم میگفتی: ماما.....ماما......ماما منم در کمال ناباوری بهت زل زده بودم که این تویی که داری صدام میکنی؟ منم کلی بوسه بارونت کردم و محکم چلوندمت و گفتم جانم؟ جان مامان؟ از شادی دارم پر در میارم  مامان فدات بشه که تو تمام عمر منی پسر گلم، همه روزهای عمرم فدای یه ماما گفتن تو بشه الهی.از ظهر هی میچسبی بهم ومیگی ماما...ماما....ماما، مثل عروسک هایی که حرف میزنن، زنگ زدم به بابایی ولی هرکاری کردم پشت تلفن نگفتی ، حالا منتظرم با...
9 آبان 1394

روز کودک مبارک

پا به پای کودکی هایم بیا  کفش هایت را به پا کن تا به تا  قاه قاه خنده ات را ساز کن  باز هم با خنده ات اعجاز کن .   کودکم،اولین روز کودکت مبارک    پسرم، دیروز روز جهانی کودک بود، کودک گلم بهت تبریک میگم،با یک روز تاخیر عوضش امروز صبح بعد از اینکه بارون بند اومد رفتیم شاهگلی، هوا خیلی خیلی خیلی خوب بود، طراوت بارون رو خیلی دوست دارم ولی تو خواب بودی و زیاد تنونستی از مناظر استفاده کنی. بیدار هم که شدی دیگه موقع برگشتن بود با دقت به اطراف نگاه میکردی بعدش هم رفتیم ناهار و حسابی دلی از عزا درآوردی! فدات بشم کم کم اشتهات داره برمیگرده...
17 مهر 1394

اولین بار مریض شدی

یکی یدونه ام، نمیدونم چی شده یه چند روزه که خیلی بیقراری، خیلی گریه میکنی منم حال درست و حسابی ندارم، سرماخوردگی ام شدیده، تو خونه همش با ماسک میگردم تا به تو سرایت ندم. دو روز بود که میرفتیم خونه مامان جون اینا تا اونا به تو رسیدگی کنن، مامان جون و خاله لعیا از تو مراقبت میکردن و من همش استراحت میکردم، مخصوصا این روزا که دیگه حسابی شیطون شدی و یه جا بند نمیشی. از دو روز پیش هم همش بیرون روی داری فدات بشم،  دیروز تب هم بهت اضافه شد دیگه خودمو فراموش کردم و همش به تو میرسم، یهویی میبینم وقت داروهام گذشته و گلوم داره از خشکی پاره میشه ولی همه اینا به جهنم، نگران حال تو ام. دیروز با بابایی بردمت دکتر چون تب زیادی داشتی، فکر کردم به ت...
31 شهريور 1394

نمایشگاه

دیروز جمعه سه تایی رفتیم نمایشگاه کتاب و اسباب بازی تو اداره بابایی، خیلی بهمون خوش گذشت، برات کتاب و اسباب بازی خریدیم، خیلی به کتاب علاقه داری، همش کتابهای بابایی رو وراندازی میکنی و تا حدودی پاره پوره! اولین باری بود که میرفتیم اداره بابایی، از دیدن اونهمه بچه قد و نیم قد و وسایل رنگارنگ ذوق زده شده بودی، توی آتلیه اش هم عکسو انداختیم که هنوز آماده نشده، همکارای بابایی با دیدن تو میومدن طرفمون و با تو بازی میکردن، تو هم که مثل همیشه خنده رو و مهربون بودی، حتی عکاس سایت اداره هم اومد و ازت عکس انداخت! قربونت برم که عکست میره تو سایت اداره! اینجا هم طبق معمول از خنده غش کردی ...
28 شهريور 1394

سر پا وایستادی

  ناز عسلی مامان، الهی من فدای پاهای کوچولوت بشم. پری شب یعنی درست توی نه ماه و سه روزگی ات، ساعت یازده و نیم شب گداشته بودمت توی تخت پارک تا برای خواب آماده بشیم. که یهویی..... هوررررراااااا، دستت رو گرفتی به لبه تخت پارک و زور دادی و روی پاهات بلند شدی!        ای جان مامان، ای همه عشق مامان داری روز به روز قوی تر و بزرگ تر میشی و هر روز یه مهارت جدید یاد میگیری برای زندگی کردن، انشالاه همیشه روی پاهای خودت وایستی و قوی و محکم باشی.خیلی دوست دارم که اینجوری جلوی چشمام داری قد میکشی و بزرگ میشی. وقتی بهت نگاه میکنم احساس غرور میکنم اینم عکس فندق ...
26 شهريور 1394

اولین مروارید

از وقتی اولین مرواریدت جوونه زده لثه ات حساس شده و نمیتونم به لبت دست بزنم، ولی به زور یه عکس گرفتم. خیلی تکون میخوردی و گریه میکردی واسه همین کمی عکسم تار افتاده، اینم اولین دندون گل پسریم: اینجا هم داری با ولع دهن گیر ژله ایت رو به دندونات میمالی، گذاشتم تو فریزر تا خنک بشه: ...
20 شهريور 1394

بدون عنوان

  ابری که بارون داره         علی جون دندون داره            دندون ناز و تازه            علی بهش می نازه     میگه مامان قشنگن         دندونای تمیزم    مامان میگه قشنگن        پسرک عزیزم ...
20 شهريور 1394

پسرم اولین دندون اش رو درآورد

هورررررا هوررررااااااا پسرم دندون در آورد امروز 94/6/20 جمعه ساعت چهار عصر که دقیقا سه روز مونده به پایان هشت ماهگیت ،وقتی داشتم با قاشق بهت ماست میدادم متوجه شدم قاشق یه صدای چیک داد. یکبار دیگه امتحان کردم دیدم بعله گل پسرم دندون درآورده! فوری رفتم و بابایی رو از خواب بیدار کردم و اومدیم نعلبکی رو زدیم به لثه ات دیدم وایییییی بععععععله یه دندون کوچولوی خوشگل داره یواش یواش خودشو نشون میده خیلی خوشحال شدیم، از ذوق کلی اشک ریختم پسر عزیزتر از جانم، خوشبختانه تو اولین دندونت مامانی رو زیاد اذیت نکردی، نه تب داشتی نه اسهال نه بی اشتهایی، این مسافر ک...
20 شهريور 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به علی گوگولی می باشد