علی نازمعلی نازم، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره

علی گوگولی

مرد شدی

1395/4/23 16:07
نویسنده : مامان راحله
303 بازدید
اشتراک گذاری

امروز بیست و سه تیر نود و پنج، روز پایان هجده ماهگیته عزیز دلم، و من باز هم خوشحالم، خوشحال تر از قبل چون امروز یک و نیم سالت رو تموم کردی، یه جور احساس شعف تو و جودم هست، یه احساس غرور آمیخته با شادی، نمیتونم احساسمو توصیف کنم، فقط از اینکه یه غنچه کوچولو و با ارزش تو آغوشم دارم خالقم رو هزاران هزار مرتبه شاکرم، وقتی به قد کشیدنت جلوی چشمام نگاه میکنم و بزرگ شدنت رو میبینم زبانم از شکر خدایم قاصر میمونه، خدایا خودت مواظب پسر کوچولوم باش و دعاهام رو در حقش مستجاب کن

امروز برای کنترل هجده ماهگیت باهم رفتیم بهداشت ولی واکسنت هموز مونده یه چند روز دیگه، بازهم آقای دکتر برومندی از سر تا پا با حوصله فراوان معاینت کرد و قد و وزن ات رو اندازه گرفت،وزنت 12/200، قدت 86، و دور سرت هم 47 بود، خدا رو شکر همه چی خوب پیش رفته، علیرغم اینکه این اواخر به علت گرمای هوا اشتهایی چندانی نداشتی ولی وزنت خوب بود،بعدش هم بابایی یه کیک  خرید و عصر رفتیم خونه مامان جون اینا تا شادی یک ونیم سالگیت رو با همه شریک بشیم، از واکسنت میترسم که انشالاه اونم به خیر و خوشی تموم میشه و زیاد اذیت نمیشی

این اواخر حرف زدنت تا حدودی پیشرفت کرده، بابا و مامان رو کامل و با منظور میگی، لباسهای منو از لباسهای بابایی تشخیص میدی، مثلا به روسری میگی مامان و به پیژامه میگی باباخنده، به آب " بوده" میگی، نمیدونم چرا؟ آب رو هم قشنگ تلفظ میکینی ها ولی وقتی تشنت میشه میگی بوده، خاله و عمو رو هم میگی ، کلمات سخت مثل "پارکینگ، دایتی، بایودنت و باطری" خیلی صریح و آشکار تلفظ میکینی، بایودنت رو از تلویزیون شنیدی و پارکینگ رو از صدای آسانسور یاد گرفتی،گیلاس و خیار و پارک هم میگی، داشتم کم کم نسبت به زبون باز کردنت نگران میشدم که خدا رو شکر از رمضان امسال قشنگ کلمات رو میگی و رفته رفته بهتر تلفظ میکینی، مهلا و مانیا رو هم میگی ولی هر وقت خودت بخوای، به زور نمیتونم از زبونت حرف بکشمغمگین، مدل ماشین بابایی رو میشناسی و هر جا از ماشینمون میبینی داد میزنی بابا...بابا،یعنی ماشین باباییخندونک، آدرس ها رو هم میشناسی، یه بار داشتیم میرفتیم خونه مامانی تا سر خیابونشون رسیدیم فوری ادای تایپ کامپیوتر رو درآوردی چون همیشه تا میرسیم میدوی و رو کامپیوتر عمو تایپ میکنی داشتیم از تعجب شاخ درمیاوردیم، تا رسیدیم و یکراست دویدی سمت در خونشون، یکبار هم از خیابونی میگذشتیم که انتهاش پارک بود، یکی دوبار بیشتر نرفته بودیم، داشتی خودتی رو میکشتی و هی میگفتی پاک...پاک...تعجبامیدوارم همیشه همینجور باهوش و آگاه باشی

 

 

 

 

 

پسر یک و نیم ساله من

 

 

 

 

 

 

بالاخره کیک بیچاره تونست از دست تو و مانیا جون سالم به در ببره تا یه عکس ازش بگیرم

پسندها (2)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به علی گوگولی می باشد