اولین سالگرد ازدواج با حضورعلی جووووونم
دیروز شش دی ماه سالگرد ازدواج من و بابایی بود، هشتمین سالگرد، امسال جشن سالگردمون سه نفره برگزار شد و یه مهمون کوچولو به جمعمون اضافه شده،یه مهمون عزیز و دوست داشتنی، پارسال اینموقع ها داشتم روزهای آخر بارداری ام رو سپری میکردم و تو سالگرد پارسالمون مامان جون زحمت کشید و سیسمونی تو رو فرستاد و جشن سالگردمون با جشن سیسمونی یکجا برگزار شد، حالا یک سال گذشته و تو مثل مورچه کوچولو ها تند تند از این اتاق میری به اون اتاق، از این ور خونه به اونور خونه و من تعجب میکنم که اینهمه انرژی رو برای متر کردن خونه از کجا آوردی؟
دیروز صبح رفتم خونه مامان جون و شب بابایی اومد دنبالمون و ما رو برد به خانه استیک ایتالیایی، استیک و پاستا خوردیم، تو هم که از اول خوابیدی تا موقع برگشتن، کادوی امسالم هم ربع سکه بود، به خاطر سرمای شدید هوا نتونستیم بریم بازار و خرید کنیم
به همسرم:
همسفر عزیزم، همراه همیشگی من، تو را که دارم شادم از تمام نداشته هایم، به تو که تکیه میکنم کوهی در پشتم احساس میکنم به بلندای غرور، دستت را که میگیرم پروازی میکنم به اوج خوشبختی، همراهم بمان همیشه بمان که عشقت در دل و جانم رخنه کرده است و تاب دوریت را ندارم، همسر عزیزم امسال در سالروز یکدل شدنمان بهترین هدیه خداوند در آغوش من است و خوشبختی من تمامی ندارد،با تماشای عزیزانم به خودم میبالم که چگونه لایق اینهمه خوشبختی شدم، دوستتان دارم ای تمام دارایی های زندگی ام، ای پاره های جانم، ای امید های من برای زندگی ام دوستتان دارم