علی نازمعلی نازم، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

علی گوگولی

به میوه دلم

پسرم ، برگ گلم غنچه ي خوش رنگ دلم دست خود را حلقه کن بر گردنم خنده زن بر چشمهاي خسته ام عشق تو آواز صبح زندگي ست مهر تو آغاز لطف و بندگي ست سر گذار بر شانه هاي مادرت بوسه زن بر گونه هاي زرد من خانه ام سبز از صداي شاد توست مادرت مست از نوازش هاي توست اشک هاي سرد خود را پاک کن گرمي قلب مرا با جان خود دمساز کن   ...
21 شهريور 1394

شیطون بلا

گل خوشگل من، چقدر شیطون شدی تازگیا؟؟؟؟؟ دیگه حتی یک لحظه هم نمیتونم تنهات بزارم، یواش یواش راه میوفتی و بی سر و صدا میری به همه جای خونه سرک میکشی، یک لحظه که ازت غافل میشم و سرم تو آشپزخونه گرم میشه برمیگردم میبینم اومدی تو آشپزخونه و پشتم وایستادی!!!! تو این لحظه است که بهت حمله ور میشم و تا وقت جیغ کشیدنت محکم محکم میبوسم و فشارت میدم!!!! آخه بچه به این خوردنی!!!! اینجا داشتیم با بابایی ناهار میخوردیم ولی از بس شیطونی کردی و سالاد رو ریختی و دلستر رو انداختی ما هم مجبورا گذاشتیمت تو تخت پارک، ولی داری قوی میشی! اونجا هم بند نمیشی، دستاتو میگیری به لبه اش و با کلی تلاش رو زانوهات بلند میشی: آ های دارین چی میخو...
21 شهريور 1394

کاکتوس

وای پسرم فند عسلم، مامان فدات بشه، دیروز یه اتفاق  بد برات افتاد. منو بابایی تو رو بردیم تو بالکن کنار گلها تا ازت عکس بگیریم،همین که تو رو گذاشتم کنار گلدونها، فوری دست دراز کردی و از بین اونهمه گل خوشگل کاکتوس رو انتخاب کردی!!!!! تیغ های ریزش رفت تو دستت و حسابی دردت اومد. بدجور گریه میکردی و با هیچ چیز آروم نمیشدی . فوری آوردمت تو خونه و زیر چراغ تیغ ها رو از دست خوشگلت درآوردم ولی اجازه نمیدادی بقیه اش رو دربیارم. همش گریه میکردی و دستتو باز بسته میکردی. بالاخره بابایی محکم دستت گرفت تا تکونش ندی و من بتونم تیغ ها رو دربیارم، خلاصه دستتو شستمو و رفتیم بیرون تا توی ماشین بخوابی، خوشبختانه تو ماشین زودی خوابت برد و من راحت دس...
21 شهريور 1394

یه روز خوب

جوجه کوچولوی مامان، روز به روز داری شیطون تر و خوردنی تر از قبل میشی. مامان دورت بگرده،هر کجا میریم تو خیابون، تو بازار و ... همه ناخودآگاه میان طرفت و تو رو ناز میکنن، یا وقتی از کنارمون رد میشن میشنوم که میگن: ای جان، بچه رو، نی نی رو، ببین چه نازه و ...! روز شنبه دایی محمدحسین اومده بود تبریز، میگفت خیلی دلم برای علی تنگ شده، منم فوری تو رو گذاشتم تو کالسکه ات و بدو بدو رفتیم خونه مامان جون. اول زیاد با آدا گرم نگرفته بودی ولی رفته رفته صمیمی شدی و باز اون لبخند همیشگیت اومده رو صورت نازت. خیلی خوش خنده و مهربونی! روز سه شنبه با آدا رفتیم لاله پارک ،کلی گشتی و به همه جا با دقت نگاه میکردی.کلی برات خرید کردم بعدش هم ...
21 شهريور 1394

اولین مروارید

از وقتی اولین مرواریدت جوونه زده لثه ات حساس شده و نمیتونم به لبت دست بزنم، ولی به زور یه عکس گرفتم. خیلی تکون میخوردی و گریه میکردی واسه همین کمی عکسم تار افتاده، اینم اولین دندون گل پسریم: اینجا هم داری با ولع دهن گیر ژله ایت رو به دندونات میمالی، گذاشتم تو فریزر تا خنک بشه: ...
20 شهريور 1394

بدون عنوان

  ابری که بارون داره         علی جون دندون داره            دندون ناز و تازه            علی بهش می نازه     میگه مامان قشنگن         دندونای تمیزم    مامان میگه قشنگن        پسرک عزیزم ...
20 شهريور 1394

پسرم اولین دندون اش رو درآورد

هورررررا هوررررااااااا پسرم دندون در آورد امروز 94/6/20 جمعه ساعت چهار عصر که دقیقا سه روز مونده به پایان هشت ماهگیت ،وقتی داشتم با قاشق بهت ماست میدادم متوجه شدم قاشق یه صدای چیک داد. یکبار دیگه امتحان کردم دیدم بعله گل پسرم دندون درآورده! فوری رفتم و بابایی رو از خواب بیدار کردم و اومدیم نعلبکی رو زدیم به لثه ات دیدم وایییییی بععععععله یه دندون کوچولوی خوشگل داره یواش یواش خودشو نشون میده خیلی خوشحال شدیم، از ذوق کلی اشک ریختم پسر عزیزتر از جانم، خوشبختانه تو اولین دندونت مامانی رو زیاد اذیت نکردی، نه تب داشتی نه اسهال نه بی اشتهایی، این مسافر ک...
20 شهريور 1394

علی نازم

پسرگلم، کم کم داری هشت ماهت رو تموم میکنی و وارد نه ماهگیت میشی. خیلی پیشرفت کردی خیلی چیزهای جدید یاد گرفتی.از حدود یک ماه پیش خودتو مثل کرم خاکی رو زمین سر میدادی و میرفتی جلو ولی از دوم شهریور ماه قشنگ داری چهاردست و پا راه میری. الهی دورت بگردم که اینهمه خوردنی و گوگولی شدی   چهار دست و پا راه رفتنت خیلی بهتر شده و کم کم یاد گرفتی که از حالت نشسته برگردی به شکم و جهاردست و پا بری. دیگه حسابی شیطون شدی و کار من سخت تر شده. نمیتونم چشم ازت بردارم چون با سرعت زیاد میری طرف چیزهای خطرناک مثل پریز برق و پایه میز و .... وقتی تو آشپزخونه کارمیکنم تو رو میزارم توی تخت پارکت، اونجا آروم آروم با اسباب بازی هات با...
19 شهريور 1394

پسرم همه هستی ام

  تا عشق آمد دردم آسان شد،خدا را شکر! مادر شدم او پاره جان شد،خدا را شکر   شوق شنيدن ريخت حتي گريه اش در من لبخند زد جانم غزلخوان شد،خدا را شکر من باغبان تازه کاري بودم اما او يک غنچه زيبا و خندان شد،خدا را شکر   او آمد و باران رحمت با خودش آورد گلخانه ما هم گلستان شد،خدا را شکر سنگ صبورم،نور چشمم،ميوه قلبم شب را ورق زد،ماه تابان شد،خدا را شکر مادر شدن يک امتحان سخت وشيرين است دلواپسي هايم دو چندان شد،خدا را شکر !!!   ...
18 شهريور 1394

حمام

  يه صابون کوچيک موچيک گريه مي کرد چيليک چيليک غصه مي خورد هميشه مي گفت چرا صابون بزرگ نمي شه هر روز دارم آب مي خورم تَر مي شم ولي کوچيک تر مي شم رفتم پيشش نشستم براش يه خالي بستم گفتم من هم اون قديما غول بودم مثل تو خنگول بودم کوچيک شدم که با تو بازي کنم سُرت بدم سُرسُره بازي کنم   پسرم عاشق حمامه!     ...
18 شهريور 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به علی گوگولی می باشد