علی نازمعلی نازم، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

علی گوگولی

یازده ماهگیت مبارک

علی جونم، امروز بیست و سوم آبان، ده ماهت رو تموم کردی و وارد یازده ماهگیت شدی ، ده ماه تمام حس زیبای مادری داشتم، تک تک لحظه هامو با تو بودم، نمیگم وای چه زود گذشت و اصلا نفهمیدم و ...، اتفاقا سعی کردم از تک تک لحظات بزرگ شدنت لذت ببرم و تمامشو با وجودم لمس کنم، همیشه جلوی چشمامی و طاقت دوری از تو رو ندارم،از کارها و شیطنتهای این ماهت هر چی بگم کم گفتم، مهمتر از همه اینکه بالاخره بعد از تلاش زیاد، بیقراری، و کم غذایی و بدخوابی های شبانه ات، دندونهای جلوت دراومدن و حالا میتونم لمسشون کنم، بیشتر از یک ماهه که دارن رشدمیکنن ولی بیرون نیومده بودن، بالاخره پریروز پنجشنبه زدن بیرون، حالا مثل خرگوش کوچولو دو تا هم از بالا دندون داری،بغل...
23 آبان 1394

ماما

علی عزیزتر از جوووووونم، همه هستی من، امروز بالاخره منو صدا زدی، داشتم لباسهاتو عوض میکردم و تو طبق معمول از این کار خوشت نمیومد و نق میزدی و گریه میکردی، وسط گریه هات اومدی و چسبیدی بهم و هی پشت سرهم میگفتی: ماما.....ماما......ماما منم در کمال ناباوری بهت زل زده بودم که این تویی که داری صدام میکنی؟ منم کلی بوسه بارونت کردم و محکم چلوندمت و گفتم جانم؟ جان مامان؟ از شادی دارم پر در میارم  مامان فدات بشه که تو تمام عمر منی پسر گلم، همه روزهای عمرم فدای یه ماما گفتن تو بشه الهی.از ظهر هی میچسبی بهم ومیگی ماما...ماما....ماما، مثل عروسک هایی که حرف میزنن، زنگ زدم به بابایی ولی هرکاری کردم پشت تلفن نگفتی ، حالا منتظرم با...
9 آبان 1394

بدون عنوان

امروز که این مطلب رو مینویسم رسیدیم به نیمه های ده ماهگیت، کم کم داریم به تولدت نزدیک میشیم و من هنوز هیچ برنامه ای ردیف نکردم   وقتی یاد پارسال میوفتم قند تو دلم آب میشه، پارسال اینموقع خیلی استرس داشتم و عجله برای اومدنت، پیش خودم میگفتم یعنی چجوریه؟ شبیه کیه؟ چند کیلوه؟ خیلی نگران بودم، بعضی وقتا که خودتو لوس میکنی یا ادا درمیاری یاد پارسال میوفتم، از شیطنتهای این ماهت هر چی بگم کم گفتم، از همه مهمتر اینکه چهارتا دندونهای بالاییت دارن یکجا درمیان و خیلی خیلی اذیتت میکنن، دوتا پیش و دوتا نیش ها، فقط یه لایه نازک پوست لثه ات روشون رو پوشونده، از زیر کاملا مشخص ان، شبها اصلا خواب درست و حسابی نداری، ده دقیقه به ده دقیقه بیدار میشی و...
8 آبان 1394

اولین ماه محرم

    باز محرم رسید، ماه عزای حسین سینه‌ی ما می‌شود، کرب و بلای حسین کاش که ترکم شود غفلت و جرم و گناه تا که بگیرم صفا، من ز صفای حسین   امسال محرم اولین ماه محرمیه که هستی، پارسال اینموقع داشتی به صداها گوش میکردی و میگفتی یعنی اون بیرون چه خبره؟ امسال تاسوعا و عاشورا زود زود میرفتیم بیرون و زیاد تو خونه نمیموندیم، یه شب هم با بابایی رفتیم دسته عزاداری روبروی خونه مون. هوا کمی سرد شده و من نگران اینم که سرما بخوری گلم.سال بعد ایشالاه قراره برات طبل بخریم، بابایی تو دسته پسر کوچولو ها رو  میدید که طبل میزنن، هوس کرده یکی هم برا تو بخره.برای اولین بار شله زرد نذری خوردی و بدجور خوشت ا...
8 آبان 1394

اولین خرابکاری

اولین خرابکاری جنابعالی شکستن گلدان مورد علاقه ام بود، خیلی دوستش داشتم، طبق معمول دستتو گرفتی به میز و بلند شدی، بعدش یه تنه زدی به میز و گلدون افتاد که خوشبختانه رو سرت نیوفتاد، ترسیده بودی ولی برای اینکه عصبانی نشم بهم نگاه میکردی و میخندیدی بعدش به تقلید از من میگفتی :e e e e e ...
28 مهر 1394

همایش شیرخواران حسینی

  علی اصغر مامان، امسال اولین ماه محرم زندگیته، پارسال این موقع تو دل مامان داشتی تکون میخوردی، امیدوارم همیشه با پیامها و اهداف عاشورا آشنا باشی و امام حسین حافظت باشه گلم، این هفته جمعه همایش شیرخواران حسینی بود که پارسال عهد کرده بودم که نی نی ام سالم و سلامت بیاد تو بغلم، ببرمت اونجا، واسه همین یه روز قبلش لباسها و پیشونی بندت رو آماده کردم و صبح کمی با تاخیر ساعت نه رسیدیم، خیلی شلوغ بود و پر از نی نی های گوگولی مثل خودت، قبل از به دنیا اومدنت همیشه این مراسم رو از تلویزیون نگاه میکردم ولی فکر نمیکردم که از نزدیک اینقدر با عظمت باشه، تو هم که مثل همیشه فدات بشم، محو تماشای بچه ها شده بودی   &nbs...
27 مهر 1394

ده ماهه شدی عشقم

               عروسک کوچولوی مامان امروز بیست و سه مهر نه ماهه ات رو تموم کردی و وارد ده ماهگیت شدی! دورت بگردم که چه زود بزرگ شدی! کوچولوی ده ماهه من تو این مدت خیلی چیزا یاد گرفتی و حسابی پیشرفت کردی مثلا بای بای کردن رو ، تا بهت میگم علی بای بای کن فوری دستت رو میاری بالا و بای بای میکنی ولی نمیدونم چرا دست چپ ات رو میاری بالا؟ فکر کنم چپ دست باشی؟؟؟؟؟؟ وارسی کردن کابینت ها و کشوها هم که سرگرمی مورد علاقه جنابعالیه،مدت زمان سرپا وایستادنت بیشتر شده، دستت رو ول میکنی و سه چهار ثانیه رو پاهات وایمیستی بعدش تلپی میوفتی ولی غذا خوردنت همچنان مصیبت عظیمه!!...
23 مهر 1394

علی کوچولوی من به روایت تصویر

علی غنچه مامان، پسر طلا، شیرین تر از قند و عسل و نبات و مربا، تمام عشق و امید مامان که نفسهام به نفسهاش بنده از تولد تا الان                                                                                             بلافاصله بعد از...
22 مهر 1394

چه شغلی به پسرم میاد؟

آقای دکتر علی کوچولو از این قرص ها هم روزی دو تا بخورید ali cheff سرآشپز معروف   جناب آقای مهندس علی پسرم چرا نمیزاری عینک رو صورتت بمونه آخه؟   ادامه دارد... ...
19 مهر 1394

روز کودک مبارک

پا به پای کودکی هایم بیا  کفش هایت را به پا کن تا به تا  قاه قاه خنده ات را ساز کن  باز هم با خنده ات اعجاز کن .   کودکم،اولین روز کودکت مبارک    پسرم، دیروز روز جهانی کودک بود، کودک گلم بهت تبریک میگم،با یک روز تاخیر عوضش امروز صبح بعد از اینکه بارون بند اومد رفتیم شاهگلی، هوا خیلی خیلی خیلی خوب بود، طراوت بارون رو خیلی دوست دارم ولی تو خواب بودی و زیاد تنونستی از مناظر استفاده کنی. بیدار هم که شدی دیگه موقع برگشتن بود با دقت به اطراف نگاه میکردی بعدش هم رفتیم ناهار و حسابی دلی از عزا درآوردی! فدات بشم کم کم اشتهات داره برمیگرده...
17 مهر 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به علی گوگولی می باشد