علی نازمعلی نازم، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره

علی گوگولی

سیزده بدر سال1395

بالاخره تعطیلات عید هم به سرعت برق و باد گذشت و سیزده بدر رسید، بازهم هوای تبریز خودی نشون داد و سرد و باررونی شد، از روز دوازدهم بارون میبارید منم فقط دعا میکردم که سیزدهم هوا صاف بشه، خوشبختانه بارون بند اومد و تونستیم بریم به دامان طبیعت، پارسال اینموقع تازه دو ماهگیت رو تموم کرد بودی ولی بعضی شبها دوباره درد های کولیکی اذیتت میکرد که سیزده بدر هم از اون شبها بود، برای شام رفته بودیم باغ دایی که اونقدر جیغ زدی و گریه کردی که با هیچ روشی آروم نمیشدی مجبورا شاممون رو کشیدن دادن دستمون و برگشتیم خونه ولی امسال که برای خودت آقایی شدی رفتیم بیرون، بابایی ما رو اول برد به رستوران کلاسیک ایمانی و بعد از ناهار رفتیم تازه کند، هوا فو...
27 فروردين 1395

سال نو مبارک

    هورررررا هورررررا   بهار اومد دوباره  وای که چه کیفی داره سلام پسر گلم، گل پسر مامان، عشق و نفس مامان و بابا، بالاخره زمستون سر اومد و بهار از راه رسید عزیز دلم، درسته هوا هنوز زمستونیه و برف میاد هنوز ولی مهم اینه که دلهامون بهاری باشه، دومین نوروز عمرت مبارک باشه شکوفه بهاری من، به اندازه صد تا بهار عاشقتم          لحظه تحویل سال 1395 ،ساعت هشت و دوازده ثانیه صبح بود، روز جمعه آدامحمد از تهران اومد و شام رفتیم خونه مامان جون اینا ؛ خیلی از دیدنت خوشحال شده بود ولی تو...
12 فروردين 1395

چهارشنبه سوری مبارک

  بالاخره چهارشنبه سوری امسال هم رسید، این دومین چهارشنبه سوری شما گل پسرمه ولی اولین چهارشنبه ایکه رفتیم بیرون، چون پارسال اینموقع تازه دو ماهه شده بودی و خیلی کوچیک بودی، و من لابه لای جیغ ها و گریه های جنابعالی به صدای ترقه های بچه ها گوش میدادم، ولی امسال با وجود اینکه هوا سرد بود و باد شدیدی میومد حیفم اومد تو خونه بمونیم، صبح که رفتیم خونه مامان جون و آجیل چهارشنبه و عیدی هامون رو گرفتیم که دستشون واقعا درد نکنه و مثل همیشه شرمندمون کردن، بعدش برگشتیم خونه و با بابایی تو حیاط ترقه انداختیم و بعد هم رفتیم تو سطح شهر گشتیم، وای که چقدر این روزهای دم عید و حال و هواش  رو دوست دارم، همه جا بچه ها آتیش روشن ...
7 فروردين 1395

هوررررا پانزده ماهه شدی

    بالاخره ماهها از پی هم تند و تند میان و روز به روز بزرگتر و فهمیده تر میشی گلم، امروز بیست و سوم اسفند ماه وارد پانزده ماهگیت شدی ، وای الهی پارسال اینموقع خیلی کوچیک و ناز بودی و هر شب درد کولیک داشتی، ولی امسال یه پارچه آقا شدی و عشق من روز به روز بیشتر از قبل میشه. کم کم داره بهار میرسه و حال و هوای عید شهر رو گرفته ، همه جا سبزه و ماهی قرمز آوردن و هر موقع میریم بیرون میبرمت نزدیک تا ماهی ها رو ببینی، کلی ذوق میکنی، راستی امروز که مصادف بود با پانزده ماهگیت یه اتفاق خوب افتاد اونم اینکه برای اولین بار بردیمت سلمانی ، اوایل که کامل کچل بودی و مو نداشتی فکر نمیکردم که به این زودی ها ببرمت برای اصلاح و...
23 اسفند 1394

فردا تولدته

      فردا روز تولد یکسالگیته ، پارسال اینموقع سخت ترین لحظات رو سپری میکردم، پر از استرس، پر از دلشوره و تپش قلب، پر از سوال های مختلف، امسال هم استرسم کمتر از پارسال نیست گل پسرم. فردا تولدته و من میخوام یه جشن توپ و باحال برا یکی یدونه پسرم بگیرم، تقریبا تمام فامیلها رو دعوت کردم، تم تولدت رو باب اسفنجی انتخاب کردم چون عاشق شعر باب اسفنجی هستی و هرموقع میخوام ازت عکس بگیرم وبه یک لبخند تو احتیاج داشتم فوری شعر باب اسفنجی رو برات میخونم و گل از گلت میشکفه و خنده ای میکنی اساسی . داره میاد با خوشحالی...باب اسفنجی....          ...
22 دی 1394

اولین ماه محرم

    باز محرم رسید، ماه عزای حسین سینه‌ی ما می‌شود، کرب و بلای حسین کاش که ترکم شود غفلت و جرم و گناه تا که بگیرم صفا، من ز صفای حسین   امسال محرم اولین ماه محرمیه که هستی، پارسال اینموقع داشتی به صداها گوش میکردی و میگفتی یعنی اون بیرون چه خبره؟ امسال تاسوعا و عاشورا زود زود میرفتیم بیرون و زیاد تو خونه نمیموندیم، یه شب هم با بابایی رفتیم دسته عزاداری روبروی خونه مون. هوا کمی سرد شده و من نگران اینم که سرما بخوری گلم.سال بعد ایشالاه قراره برات طبل بخریم، بابایی تو دسته پسر کوچولو ها رو  میدید که طبل میزنن، هوس کرده یکی هم برا تو بخره.برای اولین بار شله زرد نذری خوردی و بدجور خوشت ا...
8 آبان 1394

مناسبتهای گل پسرم

ماه رمضون امسال خیلی بهمون خوش گذشت. چون بابایی زود از اداره برمیگشت و کلی باهم بازی میکردیم. من بیچاره هم که از صبح میموندم تو آشپزخونه تا اذان مغرب. باهم ظهرها مینشستیم و ناهار میخوردیم ولی یواشکی دیگه! چون بابایی تو گرمای ظهر با زبون روزه میومد خونه. البته ناهار جنابعالی هم فقط فرنی بود چون عاشق فرنی هستی کوچولو! البته وقتی میرفتیم مهمون افطار واسه شما هم یکم سوپ میریختم. اینم عکس شازده پسرم بغل باباجونش روز نوزده رمضان: ...
13 شهريور 1394

تولد مانیا

بیست و یک فروردین 94 که تو دقیقا دو ماه و بیست و هفت روزه بودی تولد چهارسالگی مانیا کوچولو بود . مامان فدات بشه واسه تو هم از این تولدها میگیرم ها قندعسلی! یه بادکنک ترکید که از ترس یک ساعت گریه کردی ...
7 شهريور 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به علی گوگولی می باشد