علی نازمعلی نازم، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره

علی گوگولی

پسر عزیزم

علی مامان، پسرک خودم، هر روز داری جلوی چشمام رشد میکنی و بزرگتر میشی.از نظر من که هر روزت با دیروزت کلی فرق میکنی،روز به روز خوردنی تر میشی،مثلا دیروز یاد گرفتی که رو پاهای خودت وایستی، از لبه تخت گرفتی و بلند شدی، بعدش دستاتو ول کردی و برای یکی دو ثانیه رو پاهای خودت وایستادی، از تعجب و ترس چشمات قلمبه شده بودی زودی افتادی زمین ولی دیگه گریه نمیکنی چون برای خودت آقایی شدی، برات تجربه شیرینی بود چون از دیروز تا حالا چندین مرتبه تکرارش کردی و کار من سخت تر از گذشته شده چون مدام باید دنبالت باشم که خدایی نکرده از جایی نیوفتی! خیلی شیرین شدی تازگیا، اداهای تازه یاد گرفتی، مثلا وقتی من یا بابایی نماز میخونیم فوری با سرعت میای و مهر رو برمیداری ...
6 مهر 1394

بدون عنوان

پسرکم از آخرین روزهای خونه مامان جون نهایت استفاده رو بکن، چون دیگه از این حیاط دلباز و گلدونهای قشنگ خبری نیست ...
6 مهر 1394

گل پسر

چه گل پسری؟! فدات بشم که تا حالا اصلا مامانی رو اذیت نکردی.ساعتها تنهایی میشینی توی تخت پارکت و با خودت بازی میکنی صدات هم درنمیاد بعضی وقتها آروم میام بالای سرت که ببینم داری چیکار میکنی،تا منو میبینی بهم لبخند میزنی منم انرژی میگیرم و میرم برای شما گل پسری قاقاهای خوشمزه درست میکنم   ...
6 مهر 1394

جیززززز

فندق مامان، خوشگل مامان، عزیزدل مامان، یه کلمه جدید تلفظ میکنی. از هفته پیش شروع کردی و داری کم کم توی تلفظش مهارت پیدا میکنی، وقتی چراغ ها رو روشن میکنم آروم میگی : چیززززز! البته بیشتر به چیشششش شبیهه، از سه ماهگیت هر وقت چراغ روشن میکردم بهت یاد میدادم بگی جیززز، بالاخره یاد گرفتی ولی مثل اینکه از تلفظش خجالت بکشی، سرتو میندازی پایین و آروم زیر لبت میگی، آقا کوچولوی من فدات بشم جیززززززز ...
3 مهر 1394

جشن دندونی

  پسرکم، ناز مامان، پنجشنبه بالاخره تونستم برات جشن دندون بگیرم، یکم حال هر دومون بهتر شده بود، فوری خونه رو تزیین کردیم و جشنتو گرفتیم، فدای دندونای خوشگلت. خیلی پسر خوبی بودی و خیلی با مامان همکاری کردی، قربونت برم که اصلا اذیت نکردی، قبل از شام هم خاله لعیا خوابوندت تا خسته نشی و سرحال باشی باز هم طبق معمول مامان جون حسابی کمکم کرد وگرنه خودم به تنهایی نمیتونستم، دستش درد نکنه و خوش به حال تو که همچین مادربزرگی داری. اینجا عکسای پنجشنبه رو میزارم، گلم تو اینجا دقیقا ده روزه که توی نه ماهگیت هستی اینا هم آش دندون هستن که با کمک مامان جون درست کردیم: ...
3 مهر 1394

اولین بار مریض شدی

یکی یدونه ام، نمیدونم چی شده یه چند روزه که خیلی بیقراری، خیلی گریه میکنی منم حال درست و حسابی ندارم، سرماخوردگی ام شدیده، تو خونه همش با ماسک میگردم تا به تو سرایت ندم. دو روز بود که میرفتیم خونه مامان جون اینا تا اونا به تو رسیدگی کنن، مامان جون و خاله لعیا از تو مراقبت میکردن و من همش استراحت میکردم، مخصوصا این روزا که دیگه حسابی شیطون شدی و یه جا بند نمیشی. از دو روز پیش هم همش بیرون روی داری فدات بشم،  دیروز تب هم بهت اضافه شد دیگه خودمو فراموش کردم و همش به تو میرسم، یهویی میبینم وقت داروهام گذشته و گلوم داره از خشکی پاره میشه ولی همه اینا به جهنم، نگران حال تو ام. دیروز با بابایی بردمت دکتر چون تب زیادی داشتی، فکر کردم به ت...
31 شهريور 1394

نمایشگاه

دیروز جمعه سه تایی رفتیم نمایشگاه کتاب و اسباب بازی تو اداره بابایی، خیلی بهمون خوش گذشت، برات کتاب و اسباب بازی خریدیم، خیلی به کتاب علاقه داری، همش کتابهای بابایی رو وراندازی میکنی و تا حدودی پاره پوره! اولین باری بود که میرفتیم اداره بابایی، از دیدن اونهمه بچه قد و نیم قد و وسایل رنگارنگ ذوق زده شده بودی، توی آتلیه اش هم عکسو انداختیم که هنوز آماده نشده، همکارای بابایی با دیدن تو میومدن طرفمون و با تو بازی میکردن، تو هم که مثل همیشه خنده رو و مهربون بودی، حتی عکاس سایت اداره هم اومد و ازت عکس انداخت! قربونت برم که عکست میره تو سایت اداره! اینجا هم طبق معمول از خنده غش کردی ...
28 شهريور 1394

دندون جدید

پسر گلم، امروز یکی از دندونهای کوچولوی بالاییت یواش یواش خودشو نشون داد، جمعه هفته قبل اولین دندونت دراومد، جمعه این هفته هم اولین دندون بالایی جوونه زده! نمیدونم چه رازی تو این جمعه ها هستش؟!!!! هنوز دندونهای پایینی ات کامل بیرون نیومدن، مثل این خیلی برای کباب خوری عجله داری ها قرار بود پنجشنبه هفته پیش برات جشن دندون بگیرم، همه چیز آماده بود ولی متاسفانه خودم بدجوری سرماخوردم و عمه رعنا هم مسموم شد و مامان جون اینا خونشون رو فروختن و دارن ضربتی دنبال یه خونه جدید میگردن، واسه همین نگه داشتم این هفته برات بگیرم. مامان فدای چشمای بادومی ات بشه، حالم خیلی بده فقط میترسم به تو هم سرایت بدم واسه همین زیاد بغلت نمیکنم و باهات ...
27 شهريور 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به علی گوگولی می باشد