علی نازمعلی نازم، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 15 روز سن داره

علی گوگولی

بهار و تابستان نود و شش

اول سلام، پسر عزیزم ببخشید که نمیتونم زود زود بیام وبلاگت رو آپدیت کنم، روزها داره به سرعت میگذره و تو هر روز بزرگتر میشی و در صدد کشف ناشناخته ها، منم دیگه زیاد فرصت نمیکنم به وبلاگت سر بزنم، روزهایی که گذشت پر از اتفاقات خوب و بد بود، الان که دارم این مطلبو مینویسم سی و چهار ماهت رو تموم کردی، کم کم داریم به تولد سه سالگیت نزدیک میشیم و برخلاف سالهای قبل، هنوز هیچ ایده و طرحی توی ذهنم نچیدم. خب شروع کنیم به اتفاقات گذشته، اولین اتفاق خوب بدنیا اومدن فرهان کوچولو پسر عمه ات هستش که سی و یک اردیبهشت به جمع فامیلمون اضافه شد ، نا گفته نماند که چندین میانه خوبی باهاش نداری و فقط دنبال یه فرصت هستی تا بهش دست بزنی یا انگولک کنی  ...
26 آبان 1396

دومین مسافرت خارج از کشور

  پسر شیرینم، فرصتی ایجاد شد که یکبار دیگه باهم به مسافرت بریم   درسته توی سفر یکم اذیت میشیم ولی به زیبایی های سفرمون میارزه، اینبار رفتیم استانبول. یکبار قبل از بدنیا اومدن تو ترکیه رفته بودیم ولی اینبار فرق میکرد چون تو همسفر ما شدی و سفرمون رو شیرین تر کردی، چهار اردیبهشت ماه شب با هواپیما رفتیم، تا ساعت سه نصف شب توی فرودگاه همش میدویدی این ور اونور و حسابی شلوغی کردی ولی تا رسیدیم هواپیما روی پاهام تکونت دادم و بلافاصله خوابت برد روز اول یکم بدخواب بودی چون تا برسیم هتل یکم طول کشید ولی توی هتل باز خوابیدی تا ساعت یازده، سفر خیییییلی خوبی بود و حسابی خوش گذشت، از دفعه قبل کمتر اذیتم کردی چون د...
10 تير 1396

سیزده بدر 96

سیزده بدر امسال هوا عالی بود، یه مسافرت کوچیک دونفره داشتیم، روز دوازدهم رفتیم سمت شمال غرب، سلملس و بندرشرفخانه و ارومیه، روز سیزدهم هم اطراف ارومیه رفتیم و بعدش رفتیم دریاچه برای قایق سواری، عصر روز سیزدهم برگشتیم، این دو روزه خیلی بمون خوش گذشت مخصوصا با همسفر گلی مثل تو که اصلا تو مسافرت اذیتم نمیکنی، بغیر از شیطنتها و بدو بدو هات، که اگه دستت رو یک لحظه ول کنم دویدی رفتی وسط جاده، یا بالای کوه یا توی آب و ... ولی به حکم مادر بودنم مسئول نگهداری از تو هستم، با کمک خدا تا حالا که تو مسافرتها مشکلی پیش نیومده، عکسهای سیزده امسال رو برات میزارم     اول از همه عکس سبزه بیچاره رو میزارم که با بیلچه باغبانی ...
24 فروردين 1396

نوروز 96

نفس مامان، کم کم داره بوی بهار میاد ، فصلی که من عاشقش هستم، پیش خودم فکر میکنم کاش میتونستم هوای این روزها رو بزارم توی فریزر و وقتهایی که دلم میگیره درش بیارم و حسابی بو کنم،همیشه عاشق هوای ملایم بهار بودم با ابرهای سفید بزرگ که سریع حرکت میکنن، ابرهایی که موقع بچگی از مامان جون میپرسیدم کجا میرن و اونم برام توضیح میداد میرن خونشون غذا بپزن، جارو کنن، کاش اونروزها بود، نمیدونم اینهمه وقت رو چجوری گذروندم؟چقدر زود بزرگ شدم همسر شدم، مادر شدم، هعییییی.... اسفند ماه هم گذشت با حال و هوا و بدو بدو های مخصوص خودش،با خرید ها و بازار گردیهاش، با اینکه چیزی نمیخرم  اما دوست دارم برم و از شادی و انرژی مردم تو بازار دیدن کن...
9 فروردين 1396

دو سالگیت مبارک عزیزدلم

          پسر گلم، عشق مامان و بابا تولدت مبارک           نفس مامان، یک سال دیگه بزرگتر شدی و بازهم یک تولد دیگه برای گل پسر خوشگل پسر خودم امسال تم تولدت رو کفشدوزک انتخاب کردم ، یه روز که در حیاط باز بود یه کفشدوزک کوچولو اومده تو خونه و تو  عاشقش شدی و کلی باهاش بازی کردی، حتی بهش غذا هم دادی، از اون به بعد هر وقت تو تلویزیون کفشدوزک نشون میداد یاد اون میوفتادی، منم تصمیم گرفتم تم امسالت رو کفشدوزک انتخاب کنم   علی کوچولوم، یک سال دیگه م از بهار زندگیت گذشت، ا...
13 اسفند 1395

یلدای 95

        بالاخره شب یلدا هم از راه رسید و پاییز رو پشت سر گداشتیم، باید کم کم برای تولد گل پسریم برنامه ریزی کنم، شب یلدای امسال هوا سرد بود و چند روز پیش هم حسابی برف اومده بود، قرار بود یلدا بریم خونه مامانی اینا و دو روز بعدش که پنجشنبه بود بریم خونه مامان جون اینا ولی شب یلدا بابایی بدجور سرماخورد و رفت دکتر و دارو و آمپول و...خلاصه نتونستیم بریم خونه مامانی  ولی خوشبختانه تا پنجشنبه حالش بهتر شد و با دو روز تاخیر خونه مامان جون رفتیم و یلدامون رو گرفتیم و حسابی خوش گذشت ، تا ساعت یک خونه مامان جون اینا بودیم و تا برگردیم خونه مون و آماده بشیم برای خوابیدن ساعت دو بامداد شد، تو هم ...
13 دی 1395

پاییز 95

        سلام گل پسر مامان، یدونه غنچه گلم، الان که دارم این مطلب رو مینویسم تو توی خواب هستی و هر از گاهی میچرخی این طرف اون طرف، قربونت برم که خوابیدنت هم بامزست، الان درست پانزده روز مونده به تولدت و من متعجبم از گذر سریع زمان که روزها تند و تند میگذرن، این یک سال اخیر خیلی سریع تر از سالهای دیگه گذشت، شاید یه دلیل مشغله کاری زیاد بود، چون شما نفس مامان روز به روز بزرگ تر میشی و کارها و مهارتهای جدیدی یاد میگیری، منم سرم حسابی به شما گرمه، فدات بشم،این سه ماه اخیر خیلی چیزهای جدید یاد گرفتی، تعداد کلماتی که تلفظ میکنی بیشتر شده، تازگیا جملات دو کلمه ای میگی، بابا بیا، مامان باز کن، مامان قاقا و ....
8 دی 1395

تابستان 95 هم تموم شد

علی کوچولوم پسر گلم، بالاخره روزها تند و تند گذشتن و رسیدیم به پاییز، وقتی به پاییز میرسیم نمیدونم چرا بدجوری دلم میگیره، چون اکثرا سرما میخورم و لیمو شیرین و آش و بخور و ... اینها برداشتهای من از پاییزه، امیدوارم امسال مثل پارسال نباشه که کل پاییز و زمستون رو سرما خوردم و میترسیدم به تو هم سرایت بدم. تابستون امسال روی هم رفته خیلی خوش گذشت بهمون، اکثر روزهای تعطیل و جمعه ها میرفتیم پیک نیک و گردش   یه ماه از تابستون هم به رمضان گذشت که تونستم روزه بگیرم امسال خدا رو شکر، تو هم که حسابی شیرین تر و شیطون تر از قبل میشی، تابستون امسال تعداد کلماتی که تلفظ میکنی بیشتر شده، به مامان جون میگی مامان ده، یا مامان جه   ...
10 مهر 1395

اولین تجربه مسافرت خارج از کشور

سلام پسر گل مامان، عشقم تموم عمر و جونم شدی، نمیدونم همه مامان ها بچه هاشون رو اینقدر دوست دارن یا من شورشو درآوردم؟ هر روز که میگذره بیشتر بهت وابسته میشم، تازگی ها هام کلی شیطون و یکمی شلوغ شدی و دیگه بیست و چهار ساعت دنبالت بدو بدو میکنم ولی اینم از شیرینی ها و قشنگی های بچه داریه مگه پسر کوچولوی من چند بار تو عمرش بچگی میکنه؟ پس پسرم تا میتونی خوشحال باش و بخند و بازی کن چون فقط یکبار بچگی میکنی   جونم برات بگه بالاخره تونستیم تصمیم مون رو بگیریم و یه سفر خارج از کشور بریم   ، سفر به کشور پهناور روسیه و شهر مسکو، شهری که قرار بود شش سال پیش ماه عسل بریم ولی چون از نظر زمانی زمستون اونجا بود نشد بریم و قسمت این...
2 مهر 1395
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به علی گوگولی می باشد